حمایت سخنگوی سازمان معلمان ایران از بیانیه کانون صنفی معلمان

آموزش و پرورش در سایه سیاست؛ آسیب شناسی یک گفتمان فراموششده
حجت اله طالبیان بروجنی
دوم خرداد ۱۳۷۶ نه فقط یک تاریخ در تقویم، که نقطهای در ذهن و حافظهی جمعی ایرانیان است؛ روزی که اکثریت جامعه، با حضور بیسابقه در پای صندوق رأی، خواهان تغییر شدند. اصلاحطلبی، بهعنوان یک گفتمان نوپا اما پرشور، با شعارهایی چون جامعه مدنی، قانونگرایی، *گفتوگوی تمدنها، و بازسازی رابطه حاکمیت و ملت**، دل میلیونها نفر را به آیندهای بهتر گرم کرد. اما اکنون، پس از گذشت نزدیک به سه دهه، نه آن شور برجاست و نه آن اعتماد. اصلاحطلبی، در مسیری پیچیده و پرچالش، از یک گفتمان تحولخواه به یک ساختار محافظهکارو انحصارطلب بدل شده است؛ گفتمانی که نتوانست با نسل جدید ارتباط برقرار کند، از نقد درونزا بهره ببرد، یا ساختارهای خود را نوسازی کند. و شاید هیچجا این استحاله به اندازهی آموزش و پرورش ملموس و دردناک نباشد.
میراثی که محافظت نشد اصلاحطلبان در دهه هفتاد، با تکیه بر بدنه دانشگاهی، فرهنگیان، معلمان و روشنفکران، مدعی بودند آموزش و پرورش را به جایگاه اصلی خود بازمیگردانند. آنها وعده دادند که شأن معلم را بازتعریف خواهند کرد، عدالت آموزشی را محقق خواهند ساخت و آموزش را از سیطره سیاست نجات خواهند داد. اما در عمل، آموزش و پرورش به یکی از اولین قربانیان فراموشی گفتمان اصلاحطلبی تبدیل شد. در سالهای پس از دوم خرداد، وزارت آموزش و پرورش، در دورههای مختلف، به محل چانهزنیهای سیاسی و سهمخواهیهای حزبی تبدیل شد. حلقههایی محدود، اغلب با سابقه حزبی-صنفی، بر مدیریت آن سایه انداختند. این حلقهها، نهتنها به جوانان و معلمان تحولخواه مجال بروز ندادند، بلکه به بازتولید همان پدرسالاریای پرداختند که روزی قصد برچیدنش را داشتند.
از تحولخواهی تا بروکراسی محافظهکار درون آموزش و پرورش، اصلاحطلبی به جای حرکت به سوی تحول ساختاری، به حفظ وضع موجود رضایت داد. در انتصابات، شایستگی جای خود را به وابستگی داد؛ و در حوزه مطالبات، معیشت معلمان و عدالت آموزشی به حاشیه رانده شد. تشکلهای صنفیِ نزدیک به اصلاحطلبان، که باید نماینده صدای معلمان میبودند، در عمل به ابزار چانهزنی سیاسی بدل شدند؛ گاه ساکت، گاه منفعل، و گاه خود در سرکوب صداهای مستقل نقشآفرین. شعار «نظام آموزشی عادلانه» جای خود را به طرحهای شعاری بدون پشتوانه داد. از سند تحول بنیادین تا رتبهبندی معلمان، بسیاری از وعدهها یا اجرا نشدند یا بهگونهای ناقص اجرا شدند که خود منشأ بحران جدید شدند. در این میان، بدنه آموزش و پرورش که روزی از اصلیترین حامیان دوم خرداد بود، به تدریج دچار سرخوردگی، انفعال و بیاعتمادی شد.
چرا اصلاحطلبی به بنبست رسید؟ اصلاحطلبی بهجای آنکه خود را بازتعریف کند، در برابر تحولات اجتماعی و نسلی، حالت تدافعی به خود گرفت. نه پاسخگوی اشتباهاتش بود، نه حاضر به باز کردن درهای تصمیمگیری به روی نسلهای نو. گفتمان عدالتمحور جای خود را به تاکتیکگرایی سیاسی داد و انتخاب بین بد و بدتر، به عادت بدل شد. از طرفی، اصلاحطلبی در آموزش و پرورش نتوانست گفتمان آموزشی خاصی شکل دهد. نه نگاهی روشن به آینده تربیت داشت، نه بدیلی جدی برای وضعیت موجود ارائه کرد. بیشتر سخنان اصلاحطلبان در حوزه آموزش، تکرار کلیشهها و بازنشر تعارفات رسمی بود.
راهی برای بازسازی؛ آیا هنوز امیدی هست؟ اگر اصلاحطلبی قرار است بماند و معنا داشته باشد، باید به ریشههای خود بازگردد و از نو تعریف شود؛ نه بهعنوان یک برند انتخاباتی، که بهعنوان یک گفتمان زنده و مشارکتمحور. در حوزه آموزش و پرورش، این بازسازی نیازمند تغییرات جدیست: ۱. باز کردن ساختار تصمیمگیری به روی معلمان، جوانان و نخبگان مستقل۲. پاسخگویی صریح به خطاهای گذشته و پایان دادن به انحصار تشکلهای حزبی۳. طراحی گفتمان آموزشی نو، با محوریت عدالت، خلاقیت، تربیت مدنی و آزادی تفکر۴. حمایت واقعی، نه شعاری، از منزلت، معیشت و آزادی صنفی معلماندوم خرداد برای ماندن در حافظه تاریخی، نیازمند احیای دوباره است؛ نه در قالب شعار، بلکه در قامت عمل. اگر اصلاحطلبی نتواند خود را بازسازی کند، بیتردید آیندهی آن نه در صندوقهای رأی، که در خاطرات از دسترفته ثبت خواهد شد.