مطالب

حمایت سخنگوی سازمان معلمان ایران از بیانیه کانون صنفی معلمان

بیایید روز معلم را نه به یک روز “نمادین” بلکه  به نقطه آغازی برای “همصدایی و اقدام جمعی” تبدیل کنیم

صندوق ذخیره باید تحت مدیریت و نظارت اعضا باشد/نظارت حراستی و امنیتی و اطلاعاتی مغایر با اساسنامه است

راند دوم در رم

راند اول دیپلماسی

  • ورود به سایت
  • عضویت
جمعه تیر ۲۷, ۱۴۰۴
  • صفحه اصلی
  • اخبار
    • اخبار استانها
  • سازمان
    • واحدهای ده گانه
      • واحد مالی پشتیبانی
      • واحد آموزش
      • واحد اجتماعی
      • واحد پژوهش ونوآوری
      • واحد توسعه و تشکیلات
      • واحد جوانان و دانشجویی
      • واحد حقوقی
      • واحد رسانه وارتباطات
      • واحد طرح وبرنامه
      • واحد سیاسی
    • اساسنامه و مرام‌نامه
    • جلسات شورای مرکزی
    • اطلاعیه‌های سازمان
    • بیانیه‌ها
    • معرفی اعضای ارکان سازمان
    • فرم عضویت در سازمان
  • گفتگو
  • گزارش
  • یادداشت
  • دیدگاه
  • تشکل ها
  • گالری
    • گالری تصاویر
    • گالری فیلم
  • انتخاب سردبیر
  • باشگاه معلمان
  • پیشخوان روزنامه ها
 نظم مدرسه از جان دانش‌آموزان گرامی‌تر است
گزارش

نظم مدرسه از جان دانش‌آموزان گرامی‌تر است

آذر ۲۳, ۱۴۰۳ 155 0نظر
image_pdfimage_print

نگاهی به مساله خودکشی دانش‌آموزان و چالش‌های پیش‌روی آموزش و پرورش

فاطمه کریم‌خان

پیرمرد به نظر شصت، هفتاد ساله می‌آید و شاید بیشتر. خاطره‌اش ولی زنده پیش چشمش حاضر است: «ما بچه‌های خیلی کوچکی بودیم. خیلی‌هایمان غذایی نداشتیم که در خانه بخوریم، خیلی‌هایمان خواب‌آلود بودیم. خیلی‌هایمان کارگر قالی‌بافی بودیم، ولی اوضاع ما از خیلی‌های دیگری که به مدرسه نمی‌آمدند، بهتر بود. یک بار یکی از این ما چنان گیج و خسته بود که صدای معلم را وقتی صدایش می‌کرد، نشنید. معلم فکر کرد که او از بی‌محلی و بی‌اعتنایی جوابش را نمی‌دهد و چنان عصبانی شد که بچه را زیر باد کتک گرفت. از دهن و دماغش خون بیرون زده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست معلم را متوقف کند. معلم که خودش هم اوضاع بهتری از ما نداشت. آخرش دو نفر از معلمان دیگر آمدند زیر بغلش را گرفتند و بردند. بچه هم همان‌طور بی‌جان افتاده بود کف زمین. اینها همه قبل از طرح ترومن بود. تازه وقتی طرح ترومن اجرا شد، با آرد و غذایی که بین مردم پخش می‌کردند، آن گرسنگی همیشگی و همگانی کمی بهبود پیدا کرد و بچه‌ها در مدرسه رنگ و رویی پیدا کردند، معلم‌ها دیگر آن‌طور در توفان عصبانیت گم نشدند؛ ولی قبلش، هر کسی که به یاد دارد، می‌تواند بگوید که اوضاع بچه‌ها و معلم‌ها در مدرسه چطور بود.»

خاطرات این‌چنین از مدارس چند دهه پیش کم نیستند. در طول سال‌ها، سیستم آموزشی تلاش کرده با ارایه و تضمین حداقلی از رفاه و امنیت برای دانش‌آموزان و کادر آموزشی، از بروز خشونت بین کادر آموزشی و دانش‌آموزان کم کند. با این حال، همان‌طور که در سال‌های جنگ جهانی دوم و کمبود مواد غذایی در ایران، همه ‌چیز دراختیار آموزش و پرورش نبود، حالا هم همه ‌چیز دراختیار آموزش و پرورش نیست.

خودکشی دانش‌آموزان؛ مساله‌ای فردی
یا بحران نهادی؟

طی هفته‌های گذشته، سه دانش‌آموز در کلاس‌های مختلف مقطع متوسطه خودکشی کرده‌اند؛ آرزو خاوری، آیناز کریمی و سوگند زمان‌پور، هر سه پیش از آنکه وارد دوران بزرگسالی شوند، جان خود را گرفته‌اند. در گزارش‌های مربوط به مرگ آنها، هرچند دلایل متفاوتی در مورد این رسیدن به نقطه خودکشی ذکر شده است که ما به دلیل عدم دسترسی به تمام منابع اطلاعات در مقام تایید یا تکذیب آنها نیستیم.

دانش‌آموزان می‌گویند وضعیت عادلانه نیست

ریحانه؛ دانش‌آموز کلاس یازدهم در یک هنرستان در مورد تجربه خودش می‌گوید: «شاید سخت‌ترین سال تحصیل من و شاید سخت‌ترین سال تحصیل خیلی از بچه‌ها کلاس دهم باشد. ناظم، معاون، مدیر و باقی کادر مدرسه نسبت به بچه‌های کلاس دهم بسیار تند هستند، سر آنها داد می‌زنند، آنها را جلوی در نگه می‌دارند، به کوچک‌ترین کار آنها پیله می‌کنند. برای من هم همین‌طور بود، تازه من که دانش‌آموز خوبی هستم و هیچ‌وقت هیچ حاشیه‌ای نداشتم، اما باز هم در کلاس دهم چیزهای وحشتناکی را تجربه کردم. آنها (کادر مدرسه) سر بچه‌های دهم داد می‌زنند، آنها را تحقیر می‌کنند، یا مرتب آنها را تهدید به اخراج می‌کنند. هر کاری که می‌کنند به آنها می‌گویند که شأن مدرسه را زیر سوال برده‌اند و لیاقت ندارند که در مدرسه باشند و چیزهایی از این دست. حالا ممکن است مساله به سادگی و مسخرگی این باشد که کسی لاک زده یا جوراب سفید پوشیده یا کمی از موهایش بیرون است. یا اینکه مثلا مانتویش از سر زانویش کوتاه‌تر است و این چیزها. ممکن است کسی یک روزی هم چند دقیقه دیر به مدرسه برسد، ولی این برخوردها بچه‌ها را اذیت می‌کند. یک بار مثلا یادم هست که یک ناظم آن‌قدر سر یک بچه‌ای داد زد که بچه در همان سالن نشست روی زمین و نمی‌توانست از جایش بلند شود. بعدا گفتند که در دستشویی مدرسه غش کرده و بچه‌ها رفتند از دستشویی بیرونش کشیدند. چرا باید این‌قدر سر کسی داد بزنند که برود در دستشویی مدرسه گریه کند؟ این چه کاری است که بچه‌ها را این‌قدر تهدید کنند که بچه‌ها هر روز استرس داشته باشند؟ یا این‌قدر ترسیده باشند که نتوانند حرف بزنند و زبان‌شان بگیرد؟»

مهدیس؛ دانش‌آموز کلاس دوازدهم از تجربه‌ای شبیه تجربه آرزو حرف می‌زند: «سال گذشته بعد از هزار بار خواهش و درخواست و التماس کردن موافقت کردند که ما را به اردو ببرند. اولش برای ما شرط گذاشتند که هیچ‌کس حق ندارد لباس غیرفرم بپوشد و هیچ‌کس حق ندارد لباسش را در بیاورد یا مقنعه‌اش را بردارد یا اینکه گوشی با خودش بیاورد، یا اینکه عکس بگیرد، یا حتی دکمه‌های مانتویش را باز کند. هر کسی هم که در طول سال یک بار لاک زده بود یا مقنعه‌اش عقب بود یا اندازه مانتویش کوتاه بود یا هر چیز دیگری مثل اینها را خط زدند و گفتند آنها را به اردو نمی‌برند. وقتی به اردو رفتیم بالاخره یک نفر هم گوشی موبایل را در آورد و بچه‌ها با هم عکس یادگاری گرفتند. اصلا اگر قرار نیست عکس یادگاری بگیریم چرا باید به اردو برویم؟ بعد که یکی ما را دید و به معاون‌مان گفت که بچه‌ها عکس گرفته‌اند. همه ما را به صف کردند، تمام وسایل ما را گشتند، تمام گوشی‌ها را بردند، بعد یکی‌یکی بچه‌ها را صدا کردند که گوشی‌های‌شان را باز کنند، تمام گالری بچه‌ها را نگاه کردند، تمام عکس‌های شخصی و خانوادگی بچه‌ها را نگاه کردند، گوشی‌ها را هم پس ندادند، عکس‌های همه را پاک کردند، بعد هم اولیای همه را خواستند مدرسه، چند نفر را تهدید کردند که اخراج‌شان می‌کنند. کار را به جایی رساندند که ما می‌گفتیم خوش به حال آنها که از اول به این اردو نیامدند، ما چقدر اشتباه کردیم که با اینها به اردو آمدیم. همه اینها که هر روز بروی مدرسه و اذیتت کنند یک طرف، فکر کنید که پدر و مادر بچه‌ها اگر گیر باشند و بخواهند با مدیر و ناظم همدست بشوند و بچه‌ها را اذیت کنند، اوضاع صد برابر بدتر می‌شود. بچه‌ها مگر چه گناهی کرده‌اند؟ حالا فرضا که ما دو تا عکس گرفتیم، مگر چه کار کردیم؟ فرار نکردیم که، می‌خواستیم از دوستان‌مان یادگاری داشته باشیم. این چه جرمی است که باید این‌قدر به خاطر آن ما را تحقیر کنند و سر ما داد بزنند و جلوی همه ما را ضایع کنند؟»

آیلیس؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر می‌گوید: «مدرسه ما جزو مدارس خیلی خوب شهر است، به سخت‌گیری هم معروف است، ولی پدر و مادرها هم همیشه از حق بچه‌های‌شان دفاع می‌کنند. با این حال معلم‌ها، معاون و ناظم همیشه یک داستانی دارند. مثلا مدرسه ما پله زیاد دارد و واقعا چاره‌ای غیر از استفاده از آسانسور نیست. بعد اگر ببینند که لاک زده‌اید یا مثلا مانتوتان کوتاه است، جریمه‌تان می‌کنند که از پله‌ها بروید. یا بدون اینکه به ما بگویند به اولیا خبر می‌دهند که در مدرسه چه شده. بعد بچه‌ها باید جلوی پدر و مادرشان از خودشان دفاع کنند. این کارها خیلی زشت است و توهین به بچه‌ها و شعور آنهاست، ولی چون مدرسه خوبی است به ما می‌گویند که باید مراقب باشیم و اداره این چیزها را از ما می‌خواهد.»

زهرا؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر هم از چیزهایی شبیه همین ناراضی است: «بعضی بچه‌ها هستند که مدام در مدرسه و در هر جای دیگری که هستند، دراما درست می‌کنند. همیشه در حال دعوا یا ایجاد مساله هستند. یا درس نمی‌خوانند، یا کارهایی می‌کنند که مدرسه آنها را قبول نمی‌کند. مدرسه هم با اینها مرتب برخورد می‌کند، جلوی در نگه می‌دارد و از کلاس بیرون می‌کند، یا می‌گوید بروند خانه و از این چیزها. ولی بعضی از بچه‌ها هستند که ناظم و معلم‌ها برای اینکه آنها را درس عبرت کنند با آنها شدیدتر برخورد می‌کنند. مثلا یک دانش‌آموزی که هیچ‌وقت دیر نمی‌آید را اگر یک بار دیر بیاید می‌خواهند تنبیه کنند. یا کسی که همیشه مرتب و منظم است را اگر یک‌بار لباسش کوتاه باشد یا شلوار جین پوشیده باشد، خیلی بیشتر اذیت می‌کنند تا آن دانش‌آموزی که همیشه دراما درست می‌کند و همه در جریان مشکلاتش با مدرسه هستند. اصلا هیچ احترامی برای ما قائل نیستند و هیچ درکی نشان نمی‌دهند. فقط می‌خواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و بعد با بچه‌هایی که همیشه به حرف کادر مدرسه گوش می‌کنند خیلی بدتر رفتار می‌کنند تا بچه‌هایی که بی‌نظم هستند. هیچ عدالتی در مدرسه وجود ندارد. هر کاری که خودشان بخواهند انجام می‌دهند، ما هم نمی‌توانیم اعتراض کنیم. اگر اعتراض کنیم می‌گویند پررو و بی‌ادب هستید و باز بدتر می‌کنند.»

معلمان هم دل‌های پر و توان محدودی دارند

طرف دیگر این درگیری که هیچ دانش‌آموزی نیست که خاطره‌ای از آن نداشته باشد، مسوولان مدارس هستند که در توصیف بچه‌ها، ناعادلانه، تند و بی‌ملاحظه رفتار می‌کنند. تلاش‌های ما برای صحبت با بسیاری از مقامات مدارس بی‌نتیجه بوده است. اغلب کسانی که از مصاحبه خودداری کرده‌اند، گفته‌اند که اجازه صحبت ندارند یا مایل نیستند در مورد موضوع خشونت سیستماتیک در مدارس صحبت کنند. یک معاون مدرسه با بیش از دو دهه سابقه که در یکی از مناطق جنوب شهر تهران کار می‌کند، از این قاعده همکارانش مستثنی بود و تن به مصاحبه در مورد وضعیت حاکم بر مدارس داد. او در این مورد می‌گوید: «از نظر بچه‌ها، اولیا دانش‌آموزان، اداره و حتی افکار عمومی، معاون و ناظم مدارس همیشه در هر موضوعی مقصر اول هستند. بچه‌ها و اولیا توقعات بسیار زیادی از مدارس دارند. اولیا به خصوص در مناطقی که از نظر اقتصادی ضعیف‌تر هستند، اغلب بچه‌ها را در سنین ده، دوازده سالگی دیگر به کلی به حال خود رها می‌کنند و انتظار دارند مدرسه آنها را برای‌شان بزرگ کنند. بچه‌ها هم که اغلب تک فرزند هستند، هیچ آمادگی اجتماعی در خانه‌های‌شان کسب نمی‌کنند. آنها که از خانه‌های متعارف می‌آیند، معمولا بسیار طلبکار هستند، آنهایی هم که از خانه‌های از هم گسیخته می‌آیند، هیچ نظمی را نمی‌پذیرند و با همه سر جنگ دارند. فکرش را بکنید که هر سال 100 تا 300 دانش‌آموز دارید که هر کدام هزار و یک مشکل دارند، اینها نه‌تنها با خانه، خانواده، شهر و همه‌چیز مشکل دارند، بلکه به دنبال آن با کادر مدرسه هم مشکل پیدا می‌کنند. از این طرف همکاران ما هم تحت فشارهای بیرونی ازجمله فشارهای اقتصادی و اجتماعی هستند. هم ناچار هستند مدارس و بچه‌ها را کنترل کنند تا بتوانند کار خودشان را پیش ببرند. نگاه کنید، بچه‌ها تحت فشار، معلم‌ها و کادر مدرسه تحت فشار، اینها در مدرسه به هم می‌رسند و هیچ کدام فشاری که دیگری تحمل می‌کند را یا نمی‌داند یا به رسمیت نمی‌شناسد. این می‌شود زمینه درگیری و برخورد. یک وقت‌هایی هست که همکار من به جوراب سفید یا لاک یا موی یک بچه پیله می‌کند. من نمی‌توانم به او بگویم که این بچه با این مشکلات خانوادگی همین که هنوز از مدرسه فرار نکرده و هر روز صبح بیدار می‌شود و به مدرسه می‌آید، ما باید شکر کنیم. نمی‌توانم به او بگویم که در این وضعیتی که این بچه دارد، جوراب سفید یا اینکه لاک زده باشد، اصلا اهمیتی ندارد. من هم ناچار هستم برای اینکه بتوانم نظم را حفظ کنم، طرف همکارم را بگیرم. این است که بچه‌ها مدام احساس تنهایی بیشتری می‌کنند و این مساله باعث می‌شود که واکنش‌های تندتری هم نشان بدهند. اگر لایحه‌های حفاظتی برای بچه‌ها در برابر جامعه و خانواده وجود داشته باشد، حالا یک تشر هم به بچه بزنند، از مدرسه فرار نمی‌کند، یا نمی‌رود خودش را بکشد. اما چون این لایه‌ها وجود ندارد، بچه‌ها هم وقتی احساس فشار می‌کنند تصمیم آخر را می‌گیرند. همه می‌خواهند در این وضعیت معلمان را متهم کنند، چون آنها آخرین حلقه هستند. معلمانی که یک بیمه درست ندارند، اگر مریض بشوند باید تمام هزینه‌های درمان‌شان را خودشان پرداخت کنند تا شاید بعدا بتوانند مبلغی از آن را پس بگیرند. معلمانی که با هزار چالش اقتصادی و اجتماعی روبه‌رو هستند و همیشه در معرض این هستند که مورد برخورد اداری قرار بگیرند. با حداقل حقوق کار می‌کنند و باید پاسخگوی بسیاری از چیزهایی که هیچ ربطی به آنها ندارد، باشند. این وسط معلمان و کادر مدرسه هستند که بیشتر از همه شاهد از دست رفتن بچه‌ها هستند. بچه‌هایی که می‌توانند بسیار بهتر عمل کنند، چون پول ندارند، چون کسی از آنها مراقبت نمی‌کند، چون نمی‌توانند درست و غلط را از هم تشخیص بدهند، مدام در مسیرهایی می‌افتند که بعد هم نمی‌شود آنها را متوقف کرد. کسی اینها را نمی‌بیند. اما همه می‌گویند اگر آن معلم آن حرف را به آن بچه نمی‌زد، شاید خودکشی نمی‌کرد. خوب چرا نمی‌گویید اگر آن بچه، پدر و مادر مراقبی داشت خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه این‌قدر ناامید و ترس‌خورده نبود، خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه جایی را داشت که به آنجا فرار کند و در آنجا پناه بگیرد، خودکشی نمی‌کرد؟ من می‌خواهم در اینجا به این مساله تاکید کنم که حتما مشکلاتی وجود دارد، اما مدرسه به تنهایی نمی‌تواند این مشکلات را حل کند. مشکلات ما ساختاری است و باید ساختاری هم حل شود. در این وضعیت مدرسه چه کاری می‌تواند بکند؟»

برای حل مشکل اول باید آن را به‌رسمیت شناخت

فاجعه که رخ می‌دهد، وقتی جسدی بر آسفالت خیابان می‌افتد و کودکی از دست می‌رود، احساسات عمومی دچار غلیان می‌شود. همه همزمان می‌خواهند همه را متهم کنند و از خودشان سلب مسوولیت کنند. کادر مدارس به صراحت می‌گویند برای آنها حفظ وضعیت از تغییر آن اولویت بیشتری دارد. «حالا هزینه آن هر چه که می‌خواهد باشد.» وجدان جمعی و افکار عمومی هم هرچند تفاسیر مختلف سیاسی و احساسی از این حوادث استخراج کند، در نهایت این مرگ‌ها را هم مثل بسیاری مرگ‌های دیگر فراموش خواهد کرد. حتی داغ بچه‌های کشته شده، پرونده‌های جنایی که گفته می‌شود در مورد آنها باز شده است، بازخواست‌هایی که گفته می‌شود قرار است انجام شود، همه در خفا به فراموشی سپرده خواهد شد. خون بچه‌ها در زمین فرو می‌رود و تمام کسانی که حفظ وضعیت موجود را به تغییر آن ترجیح دادند، هم در نهایت با گفتن اینکه «مجبور بودیم» وجدان خود را آسوده خواهند کرد.

هزینه‌های انسانی، اغلب آن بخشی از هزینه‌ها هستند که در حساب و کتاب هیچ کسی جایی ندارند. یکی از بچه‌ها افغانی بوده و مهم نیست، یکی دیگر می‌خواسته از مدرسه فرار کند و مهم نیست، دیگری زودرنج بوده و مهم نیست، دیگری دیرفهم بوده و مهم نیست. اولویت در حال حاضر برای کسانی که مدیریت منابع را دراختیار دارند، جایی به غیر از حفظ امنیت و جان دانش‌آموزان، جایی به غیر از بازاندیشی در مورد خشونت سیستمی در نهاد آموزش ابتدایی کشور قرار دارد و تا آن زمان به غیر از پاسخ‌های فردی به مشکلات جمعی، کار چندانی از دست کسی بر نمی‌آید. معاون مدرسه‌ای که با من صحبت کرده است، می‌گوید: «هم کادر آموزش و پرورش و هم دانش‌آموزان نیاز به مراقبت‌های بهداشت روان بسیار بیشتری دارند. خیلی از اعضای کادر آموزش و پرورش زیر فشارهای موجود له شده‌اند و واقعا نیاز به استراحت دارند. اما در مورد بچه‌ها باید فکر دیگری کرد. نهاد مشاوره که الان در مدارس کار می‌کند، بیشتر یک مساله است تا یک راه‌حل. آنها با بچه‌ها دوست نیستند. با کوچک‌ترین ناراحتی بچه‌ها را به هسته‌های مشاوره اداره می‌فرستند که باعث ایجاد پرونده برای دانش‌آموزان می‌شود و هزینه‌های بعدی خیلی بیشتری به همراه دارد. با این وضعیت کسی نمی‌تواند از بچه‌ها مراقبت کند، کادر هم که به امان خدا رها شده است و مساله به سمت اصلاح شدن پیش نمی‌رود.» 

پیرمرد به نظر شصت، هفتاد ساله می‌آید و شاید بیشتر. خاطره‌اش ولی زنده پیش چشمش حاضر است: «ما بچه‌های خیلی کوچکی بودیم. خیلی‌هایمان غذایی نداشتیم که در خانه بخوریم، خیلی‌هایمان خواب‌آلود بودیم. خیلی‌هایمان کارگر قالی‌بافی بودیم، ولی اوضاع ما از خیلی‌های دیگری که به مدرسه نمی‌آمدند، بهتر بود. یک بار یکی از این ما چنان گیج و خسته بود که صدای معلم را وقتی صدایش می‌کرد، نشنید. معلم فکر کرد که او از بی‌محلی و بی‌اعتنایی جوابش را نمی‌دهد و چنان عصبانی شد که بچه را زیر باد کتک گرفت. از دهن و دماغش خون بیرون زده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست معلم را متوقف کند. معلم که خودش هم اوضاع بهتری از ما نداشت. آخرش دو نفر از معلمان دیگر آمدند زیر بغلش را گرفتند و بردند. بچه هم همان‌طور بی‌جان افتاده بود کف زمین. اینها همه قبل از طرح ترومن بود. تازه وقتی طرح ترومن اجرا شد، با آرد و غذایی که بین مردم پخش می‌کردند، آن گرسنگی همیشگی و همگانی کمی بهبود پیدا کرد و بچه‌ها در مدرسه رنگ و رویی پیدا کردند، معلم‌ها دیگر آن‌طور در توفان عصبانیت گم نشدند؛ ولی قبلش، هر کسی که به یاد دارد، می‌تواند بگوید که اوضاع بچه‌ها و معلم‌ها در مدرسه چطور بود.» 
خاطرات این‌چنین از مدارس چند دهه پیش کم نیستند. در طول سال‌ها، سیستم آموزشی تلاش کرده با ارایه و تضمین حداقلی از رفاه و امنیت برای دانش‌آموزان و کادر آموزشی، از بروز خشونت بین کادر آموزشی و دانش‌آموزان کم کند. با این حال، همان‌طور که در سال‌های جنگ جهانی دوم و کمبود مواد غذایی در ایران، همه ‌چیز دراختیار آموزش و پرورش نبود، حالا هم همه ‌چیز دراختیار آموزش و پرورش نیست. 

خودکشی دانش‌آموزان؛ مساله‌ای فردی 
یا    بحران   نهادی؟
طی هفته‌های گذشته، سه دانش‌آموز در کلاس‌های مختلف مقطع متوسطه خودکشی کرده‌اند؛ آرزو خاوری، آیناز کریمی و سوگند زمان‌پور، هر سه پیش از آنکه وارد دوران بزرگسالی شوند، جان خود را گرفته‌اند. در گزارش‌های مربوط به مرگ آنها، هرچند دلایل متفاوتی در مورد این رسیدن به نقطه خودکشی ذکر شده است که ما به دلیل عدم دسترسی به تمام منابع اطلاعات در مقام تایید یا تکذیب آنها نیستیم. 

دانش‌آموزان می‌گویند وضعیت عادلانه نیست
ریحانه؛ دانش‌آموز کلاس یازدهم در یک هنرستان در مورد تجربه خودش می‌گوید: «شاید سخت‌ترین سال تحصیل من و شاید سخت‌ترین سال تحصیل خیلی از بچه‌ها کلاس دهم باشد. ناظم، معاون، مدیر و باقی کادر مدرسه نسبت به بچه‌های کلاس دهم بسیار تند هستند، سر آنها داد می‌زنند، آنها را جلوی در نگه می‌دارند، به کوچک‌ترین کار آنها پیله می‌کنند. برای من هم همین‌طور بود، تازه من که دانش‌آموز خوبی هستم و هیچ‌وقت هیچ حاشیه‌ای نداشتم، اما باز هم در کلاس دهم چیزهای وحشتناکی را تجربه کردم. آنها (کادر مدرسه) سر بچه‌های دهم داد می‌زنند، آنها را تحقیر می‌کنند، یا مرتب آنها را تهدید به اخراج می‌کنند. هر کاری که می‌کنند به آنها می‌گویند که شأن مدرسه را زیر سوال برده‌اند و لیاقت ندارند که در مدرسه باشند و چیزهایی از این دست. حالا ممکن است مساله به سادگی و مسخرگی این باشد که کسی لاک زده یا جوراب سفید پوشیده یا کمی از موهایش بیرون است. یا اینکه مثلا مانتویش از سر زانویش کوتاه‌تر است و این چیزها. ممکن است کسی یک روزی هم چند دقیقه دیر به مدرسه برسد، ولی این برخوردها بچه‌ها را اذیت می‌کند. یک بار مثلا یادم هست که یک ناظم آن‌قدر سر یک بچه‌ای داد زد که بچه در همان سالن نشست روی زمین و نمی‌توانست از جایش بلند شود. بعدا گفتند که در دستشویی مدرسه غش کرده و بچه‌ها رفتند از دستشویی بیرونش کشیدند. چرا باید این‌قدر سر کسی داد بزنند که برود در دستشویی مدرسه گریه کند؟ این چه کاری است که بچه‌ها را این‌قدر تهدید کنند که بچه‌ها هر روز استرس داشته باشند؟ یا این‌قدر ترسیده باشند که نتوانند حرف بزنند و زبان‌شان بگیرد؟» 
مهدیس؛ دانش‌آموز کلاس دوازدهم از تجربه‌ای شبیه تجربه آرزو حرف می‌زند: «سال گذشته بعد از هزار بار خواهش و درخواست و التماس کردن موافقت کردند که ما را به اردو ببرند. اولش برای ما شرط گذاشتند که هیچ‌کس حق ندارد لباس غیرفرم بپوشد و هیچ‌کس حق ندارد لباسش را در بیاورد یا مقنعه‌اش را بردارد یا اینکه گوشی با خودش بیاورد، یا اینکه عکس بگیرد، یا حتی دکمه‌های مانتویش را باز کند. هر کسی هم که در طول سال یک بار لاک زده بود یا مقنعه‌اش عقب بود یا اندازه مانتویش کوتاه بود یا هر چیز دیگری مثل اینها را خط زدند و گفتند آنها را به اردو نمی‌برند. وقتی به اردو رفتیم بالاخره یک نفر هم گوشی موبایل را در آورد و بچه‌ها با هم عکس یادگاری گرفتند. اصلا اگر قرار نیست عکس یادگاری بگیریم چرا باید به اردو برویم؟ بعد که یکی ما را دید و به معاون‌مان گفت که بچه‌ها عکس گرفته‌اند. همه ما را به صف کردند، تمام وسایل ما را گشتند، تمام گوشی‌ها را بردند، بعد یکی‌یکی بچه‌ها را صدا کردند که گوشی‌های‌شان را باز کنند، تمام گالری بچه‌ها را نگاه کردند، تمام عکس‌های شخصی و خانوادگی بچه‌ها را نگاه کردند، گوشی‌ها را هم پس ندادند، عکس‌های همه را پاک کردند، بعد هم اولیای همه را خواستند مدرسه، چند نفر را تهدید کردند که اخراج‌شان می‌کنند. کار را به جایی رساندند که ما می‌گفتیم خوش به حال آنها که از اول به این اردو نیامدند، ما چقدر اشتباه کردیم که با اینها به اردو آمدیم. همه اینها که هر روز بروی مدرسه و اذیتت کنند یک طرف، فکر کنید که پدر و مادر بچه‌ها اگر گیر باشند و بخواهند با مدیر و ناظم همدست بشوند و بچه‌ها را اذیت کنند، اوضاع صد برابر بدتر می‌شود. بچه‌ها مگر چه گناهی کرده‌اند؟ حالا فرضا که ما دو تا عکس گرفتیم، مگر چه کار کردیم؟ فرار نکردیم که، می‌خواستیم از دوستان‌مان یادگاری داشته باشیم. این چه جرمی است که باید این‌قدر به خاطر آن ما را تحقیر کنند و سر ما داد بزنند و جلوی همه ما را ضایع کنند؟» 
آیلیس؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر می‌گوید: «مدرسه ما جزو مدارس خیلی خوب شهر است، به سخت‌گیری هم معروف است، ولی پدر و مادرها هم همیشه از حق بچه‌های‌شان دفاع می‌کنند. با این حال معلم‌ها، معاون و ناظم همیشه یک داستانی دارند. مثلا مدرسه ما پله زیاد دارد و واقعا چاره‌ای غیر از استفاده از آسانسور نیست. بعد اگر ببینند که لاک زده‌اید یا مثلا مانتوتان کوتاه است، جریمه‌تان می‌کنند که از پله‌ها بروید. یا بدون اینکه به ما بگویند به اولیا خبر می‌دهند که در مدرسه چه شده. بعد بچه‌ها باید جلوی پدر و مادرشان از خودشان دفاع کنند. این کارها خیلی زشت است و توهین به بچه‌ها و شعور آنهاست، ولی چون مدرسه خوبی است به ما می‌گویند که باید مراقب باشیم و اداره این چیزها را از ما می‌خواهد.» 
زهرا؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر هم از چیزهایی شبیه همین ناراضی است: «بعضی بچه‌ها هستند که مدام در مدرسه و در هر جای دیگری که هستند، دراما درست می‌کنند. همیشه در حال دعوا یا ایجاد مساله هستند. یا درس نمی‌خوانند، یا کارهایی می‌کنند که مدرسه آنها را قبول نمی‌کند. مدرسه هم با اینها مرتب برخورد می‌کند، جلوی در نگه می‌دارد و از کلاس بیرون می‌کند، یا می‌گوید بروند خانه و از این چیزها. ولی بعضی از بچه‌ها هستند که ناظم و معلم‌ها برای اینکه آنها را درس عبرت کنند با آنها شدیدتر برخورد می‌کنند. مثلا یک دانش‌آموزی که هیچ‌وقت دیر نمی‌آید را اگر یک بار دیر بیاید می‌خواهند تنبیه کنند. یا کسی که همیشه مرتب و منظم است را اگر یک‌بار لباسش کوتاه باشد یا شلوار جین پوشیده باشد، خیلی بیشتر اذیت می‌کنند تا آن دانش‌آموزی که همیشه دراما درست می‌کند و همه در جریان مشکلاتش با مدرسه هستند. اصلا هیچ احترامی برای ما قائل نیستند و هیچ درکی نشان نمی‌دهند. فقط می‌خواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و بعد با بچه‌هایی که همیشه به حرف کادر مدرسه گوش می‌کنند خیلی بدتر رفتار می‌کنند تا بچه‌هایی که بی‌نظم هستند. هیچ عدالتی در مدرسه وجود ندارد. هر کاری که خودشان بخواهند انجام می‌دهند، ما هم نمی‌توانیم اعتراض کنیم. اگر اعتراض کنیم می‌گویند پررو و بی‌ادب هستید و باز بدتر می‌کنند.» 

معلمان هم دل‌های پر و توان محدودی دارند 
طرف دیگر این درگیری که هیچ دانش‌آموزی نیست که خاطره‌ای از آن نداشته باشد، مسوولان مدارس هستند که در توصیف بچه‌ها، ناعادلانه، تند و بی‌ملاحظه رفتار می‌کنند. تلاش‌های ما برای صحبت با بسیاری از مقامات مدارس بی‌نتیجه بوده است. اغلب کسانی که از مصاحبه خودداری کرده‌اند، گفته‌اند که اجازه صحبت ندارند یا مایل نیستند در مورد موضوع خشونت سیستماتیک در مدارس صحبت کنند. یک معاون مدرسه با بیش از دو دهه سابقه که در یکی از مناطق جنوب شهر تهران کار می‌کند، از این قاعده همکارانش مستثنی بود و تن به مصاحبه در مورد وضعیت حاکم بر مدارس داد. او در این مورد می‌گوید: «از نظر بچه‌ها، اولیا دانش‌آموزان، اداره و حتی افکار عمومی، معاون و ناظم مدارس همیشه در هر موضوعی مقصر اول هستند. بچه‌ها و اولیا توقعات بسیار زیادی از مدارس دارند. اولیا به خصوص در مناطقی که از نظر اقتصادی ضعیف‌تر هستند، اغلب بچه‌ها را در سنین ده، دوازده سالگی دیگر به کلی به حال خود رها می‌کنند و انتظار دارند مدرسه آنها را برای‌شان بزرگ کنند. بچه‌ها هم که اغلب تک فرزند هستند، هیچ آمادگی اجتماعی در خانه‌های‌شان کسب نمی‌کنند. آنها که از خانه‌های متعارف می‌آیند، معمولا بسیار طلبکار هستند، آنهایی هم که از خانه‌های از هم گسیخته می‌آیند، هیچ نظمی را نمی‌پذیرند و با همه سر جنگ دارند. فکرش را بکنید که هر سال 100 تا 300 دانش‌آموز دارید که هر کدام هزار و یک مشکل دارند، اینها نه‌تنها با خانه، خانواده، شهر و همه‌چیز مشکل دارند، بلکه به دنبال آن با کادر مدرسه هم مشکل پیدا می‌کنند. از این طرف همکاران ما هم تحت فشارهای بیرونی ازجمله فشارهای اقتصادی و اجتماعی هستند. هم ناچار هستند مدارس و بچه‌ها را کنترل کنند تا بتوانند کار خودشان را پیش ببرند. نگاه کنید، بچه‌ها تحت فشار، معلم‌ها و کادر مدرسه تحت فشار، اینها در مدرسه به هم می‌رسند و هیچ کدام فشاری که دیگری تحمل می‌کند را یا نمی‌داند یا به رسمیت نمی‌شناسد. این می‌شود زمینه درگیری و برخورد. یک وقت‌هایی هست که همکار من به جوراب سفید یا لاک یا موی یک بچه پیله می‌کند. من نمی‌توانم به او بگویم که این بچه با این مشکلات خانوادگی همین که هنوز از مدرسه فرار نکرده و هر روز صبح بیدار می‌شود و به مدرسه می‌آید، ما باید شکر کنیم. نمی‌توانم به او بگویم که در این وضعیتی که این بچه دارد، جوراب سفید یا اینکه لاک زده باشد، اصلا اهمیتی ندارد. من هم ناچار هستم برای اینکه بتوانم نظم را حفظ کنم، طرف همکارم را بگیرم. این است که بچه‌ها مدام احساس تنهایی بیشتری می‌کنند و این مساله باعث می‌شود که واکنش‌های تندتری هم نشان بدهند. اگر لایحه‌های حفاظتی برای بچه‌ها در برابر جامعه و خانواده وجود داشته باشد، حالا یک تشر هم به بچه بزنند، از مدرسه فرار نمی‌کند، یا نمی‌رود خودش را بکشد. اما چون این لایه‌ها وجود ندارد، بچه‌ها هم وقتی احساس فشار می‌کنند تصمیم آخر را می‌گیرند. همه می‌خواهند در این وضعیت معلمان را متهم کنند، چون آنها آخرین حلقه هستند. معلمانی که یک بیمه درست ندارند، اگر مریض بشوند باید تمام هزینه‌های درمان‌شان را خودشان پرداخت کنند تا شاید بعدا بتوانند مبلغی از آن را پس بگیرند. معلمانی که با هزار چالش اقتصادی و اجتماعی روبه‌رو هستند و همیشه در معرض این هستند که مورد برخورد اداری قرار بگیرند. با حداقل حقوق کار می‌کنند و باید پاسخگوی بسیاری از چیزهایی که هیچ ربطی به آنها ندارد، باشند. این وسط معلمان و کادر مدرسه هستند که بیشتر از همه شاهد از دست رفتن بچه‌ها هستند. بچه‌هایی که می‌توانند بسیار بهتر عمل کنند، چون پول ندارند، چون کسی از آنها مراقبت نمی‌کند، چون نمی‌توانند درست و غلط را از هم تشخیص بدهند، مدام در مسیرهایی می‌افتند که بعد هم نمی‌شود آنها را متوقف کرد. کسی اینها را نمی‌بیند. اما همه می‌گویند اگر آن معلم آن حرف را به آن بچه نمی‌زد، شاید خودکشی نمی‌کرد. خوب چرا نمی‌گویید اگر آن بچه، پدر و مادر مراقبی داشت خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه این‌قدر ناامید و ترس‌خورده نبود، خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه جایی را داشت که به آنجا فرار کند و در آنجا پناه بگیرد، خودکشی نمی‌کرد؟ من می‌خواهم در اینجا به این مساله تاکید کنم که حتما مشکلاتی وجود دارد، اما مدرسه به تنهایی نمی‌تواند این مشکلات را حل کند. مشکلات ما ساختاری است و باید ساختاری هم حل شود. در این وضعیت مدرسه چه کاری می‌تواند بکند؟» 

برای حل مشکل اول باید آن  را  به‌رسمیت شناخت 
فاجعه که رخ می‌دهد، وقتی جسدی بر آسفالت خیابان می‌افتد و کودکی از دست می‌رود، احساسات عمومی دچار غلیان می‌شود. همه همزمان می‌خواهند همه را متهم کنند و از خودشان سلب مسوولیت کنند. کادر مدارس به صراحت می‌گویند برای آنها حفظ وضعیت از تغییر آن اولویت بیشتری دارد. «حالا هزینه آن هر چه که می‌خواهد باشد.» وجدان جمعی و افکار عمومی هم هرچند تفاسیر مختلف سیاسی و احساسی از این حوادث استخراج کند، در نهایت این مرگ‌ها را هم مثل بسیاری مرگ‌های دیگر فراموش خواهد کرد. حتی داغ بچه‌های کشته شده، پرونده‌های جنایی که گفته می‌شود در مورد آنها باز شده است، بازخواست‌هایی که گفته می‌شود قرار است انجام شود، همه در خفا به فراموشی سپرده خواهد شد. خون بچه‌ها در زمین فرو می‌رود و تمام کسانی که حفظ وضعیت موجود را به تغییر آن ترجیح دادند، هم در نهایت با گفتن اینکه «مجبور بودیم» وجدان خود را آسوده خواهند کرد. 
هزینه‌های انسانی، اغلب آن بخشی از هزینه‌ها هستند که در حساب و کتاب هیچ کسی جایی ندارند. یکی از بچه‌ها افغانی بوده و مهم نیست، یکی دیگر می‌خواسته از مدرسه فرار کند و مهم نیست، دیگری زودرنج بوده و مهم نیست، دیگری دیرفهم بوده و مهم نیست. اولویت در حال حاضر برای کسانی که مدیریت منابع را دراختیار دارند، جایی به غیر از حفظ امنیت و جان دانش‌آموزان، جایی به غیر از بازاندیشی در مورد خشونت سیستمی در نهاد آموزش ابتدایی کشور قرار دارد و تا آن زمان به غیر از پاسخ‌های فردی به مشکلات جمعی، کار چندانی از دست کسی بر نمی‌آید. معاون مدرسه‌ای که با من صحبت کرده است، می‌گوید: «هم کادر آموزش و پرورش و هم دانش‌آموزان نیاز به مراقبت‌های بهداشت روان بسیار بیشتری دارند. خیلی از اعضای کادر آموزش و پرورش زیر فشارهای موجود له شده‌اند و واقعا نیاز به استراحت دارند. اما در مورد بچه‌ها باید فکر دیگری کرد. نهاد مشاوره که الان در مدارس کار می‌کند، بیشتر یک مساله است تا یک راه‌حل. آنها با بچه‌ها دوست نیستند. با کوچک‌ترین ناراحتی بچه‌ها را به هسته‌های مشاوره اداره می‌فرستند که باعث ایجاد پرونده برای دانش‌آموزان می‌شود و هزینه‌های بعدی خیلی بیشتری به همراه دارد. با این وضعیت کسی نمی‌تواند از بچه‌ها مراقبت کند، کادر هم که به امان خدا رها شده است و مساله به سمت اصلاح شدن پیش نمی‌رود.» 

گزارش اختصاصی «اعتماد» از جزییات خودکشی «سوگند زمانپور» دانش‌آموز ۱۷ ساله در بندر ماهشهر

پایان «سوگند»

پدر سوگند زمانپور: دخترم به خاطر یک مشاجره دوستانه این اقدام را انجام داد و عجولانه تصمیم به خودکشی گرفت علی بذرافشان، روانشناس بالینی و روان‌درمانگر: خودکشی دومین عامل مرگ و میر در بین افراد ۱۰ تا ۲۴ سال است

بهاره شبانکارئیان 

توضیح «اعتماد»: طی چند روز گذشته خبر خودکشی یک نوجوان ۱۶ ساله در مسجد سلیمان واقع در استان خوزستان در فضای مجازی سر و صدا کرده، چراکه مساله خودکشی سریالی نوجوانان در این یکی، دو ماه اخیر قوت گرفته است؛ «آرزو خاوری، آیناز کریمی و سوگند زمانپور» هر کدام به دلایلی به زندگی خود پایان داده‌اند. «اعتماد» پیش از این در شماره ۵۹۰۴ گزارشی با عنوان «خودکشی دانش‌آموز ۱۷ ساله به خاطر تهدید به اخراج از مدرسه» منتشر کرد و به موضوع خودکشی آرزو خاوری و آیناز کریمی پرداخته است، اما حالا مساله خودکشی «سوگند زمانپور» مطرح شده و «اعتماد» پس از انتشار خبری کوتاه در مورد خودکشی سوگند که فقط در حد اشاره به نام و نام‌خانوادگی، سن و شهر سکونت این نوجوان بوده درصدد برآمده تا آن را از خانواده او پیگیری و جزییات بیشتری در راستای صحت و سقم این خبر منتشر کند. طبق صحبت‌های پدر «سوگند زمانپور» برای «اعتماد»آنها نه در مسجد سلیمان زندگی می‌کرده و نه سوگند ۱۶ ساله بوده است، بلکه سوگند ۱۷ سال داشته و آنها ساکن بندر ماهشهر بوده‌اند. سوگند، دختر نوجوان ۱۷ ساله، اول آذر ماه جاری به علت مشاجره با دوستان صمیمی خود به زندگی‌اش پایان داده است.

بخش اول: راوی سخن می‌گوید

نمی‌دانم از کی به فکر خودکشی افتاد. بعد از بگومگو با همکلاسی‌هایش؟ بعد از ۱۶ سالگی؟ وضعیتی که برایش در مدرسه به وجود آمد چقدر در تصمیمش موثر بود؟ شاید اشتباه باشد اگر بگویم خودش را تنها به خاطر فشار روانی کشت که بعد از بحث با دوستان صمیمی‌اش در مدرسه بر او وارد آمد. آن روز زمین زیر پایش داشت دهان باز می‌کرد. نمی‌توانست افکارش را تغییر بدهد، کجا می‌توانست برود؟ می‌دانست چه سرنوشتی در انتظارش است. در زندگی‌اش هیچ نقطه اتکایی باقی نمانده بود، ولی سوگند در یک مورد اشتباه کرد؛ فکر می‌کرد همه‌ چیز همیشه همان‌طور می‌ماند؛ همان مدرسه، همان دوستان، همان موقعیت، همان افکار و همان فضای سرد و ترس. این بی‌آیندگی، بی‌رویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر بود. تقریبا امکان نداشت، سوگند به خود دلگرمی بدهد که این دوران گذراست، خواهد گذشت و باید بگذرد. فکر می‌کرد وضع همیشه همان جور می‌ماند و نمی‌توان تغییرش داد. به نظر می‌رسد گمان می‌کرد به زندگی محکوم شده است…

بخش دوم: پدر سوگند سخن می‌گوید

«حسن زمانپور» پدر سوگند است. در منطقه آزاد بندر ماهشهر در شرکت نفت کار می‌کند. او به «اعتماد» می‌گوید: «اینکه برخی خبرگزاری‌ها یا بعضی افراد در فضای مجازی به اشتباه نوشتند؛ دخترم به خاطر فقر خودکشی کرده، دروغ است. وضع مالی ما خوب است و دست‌مان به دهن‌مان می‌رسد. سوگند تنها دخترم بود. درست است دو پسر دیگر بعد از سوگند دارم، اما او فرزند بزرگم بود. هر چه می‌خواست برایش فراهم می‌کردم. سوگند خیلی عجولانه این اقدام را انجام داد و آن لحظه نه به من و نه به مادرش و نه به هیچ چیز دیگر فکر نکرد.»

زمانپور در ادامه می‌گوید: «سوگند فقط به خاطر مشاجره با همکلاسی‌ها و دوستان صمیمی‌اش عجولانه تصمیم گرفت و این اقدام را انجام داد؛ کل داستان همین است نه می‌خواهم آن را تغییر بدهم و نه چیزی را پنهان کنم. من سوگند را در ناز و نعمت بزرگ کردم. سوگند آخرین درخواستش از من لپ‌تاپ بود که برایش خریده بودم. حتی قرار بود از فردای همان روز آخر، خودم به او رانندگی یاد بدهم، اما نشد. به قدری صحبت از آن روز برایم سخت است که نمی‌دانم چطور تعریف کنم.»

پدر سوگند در پاسخ به اینکه آن روز وقتی دخترتان از مدرسه آمد صحبتی در مورد مساله خاصی نکرده، می‌گوید: «آن روز طبق معمول از مدرسه آمد و وارد اتاقش شد. همیشه عادت داشت در اتاقش را ببندد و ما هم هیچ ‌وقت بدون اجازه وارد حریم خصوصی او نمی‌شدیم. حتی اگر در اتاقش هم باز بود ما در می‌زدیم و وارد اتاقش می‌شدیم. سوگند از ساعت ۷ تا ۱۱ شب در اتاقش بود و وقتی نگران شدم و وارد اتاقش شدم با آن صحنه وحشتناک مواجه شدم. فکر نمی‌کنم هیچ پدری بتواند با چنین صحنه‌ای روبه‌رو شود. سوگند طناب را دور گلویش پیچیده بود… »

زمانپور در ادامه می‌گوید: «از خانواده یا دوستان سوگند شکایت نکردم، چون می‌دانم ماجرای خاصی نبوده و فقط یک مشاجره دوستانه بوده و مطمئن هستیم سوگند فقط عجولانه این تصمیم را گرفته است.»

بخش سوم: یک روانشناس سخن می‌گوید

«علی بذرافشان» روانشناس بالینی و روان‌درمانگر در مورد خودکشی نوجوانان به «اعتماد» می‌گوید: «خودکشی یکی از شرایط اورژانسی در روانپزشکی و روانشناسی است و به عنوان دومین عامل مرگ و میر در بین افراد 10 تا 24 ساله رتبه‌بندی می‌شود. به دلیل برخی حساسیت‌ها و ملاحظات، آمار خیلی دقیقی در این زمینه منتشر نمی‌شود، اما چیزی که مشخص است در طول سال‌های گذشته نرخ خودکشی افزایش یافته و این نشان‌دهنده لزوم اهمیت و پرداختن به این مقوله است. طبیعتا این پدیده در نوجوانان هم دردناک‌تر و هم پیچیده‌تر است. نوجوانی به دلیل بروز برخی تغییرات زیستی- هورمونی به توفانی تشبیه می‌شود که گذر از این سن را دشوارتر می‌سازد. در نتیجه بسیار مهم است، بررسی شود که چرا یک نوجوان اقدام به خودکشی می‌کند! معمولا وقتی با والدین و اطرافیان نوجوانی که اقدام به خودکشی کرده است صحبت می‌شود، اغلب اذعان می‌کنند که نوجوان‌شان خیلی یک دفعه‌ای دست به این عمل زده و از قبل هیچ نشانه‌ای مبنی بر این اقدام نبوده است، اما مطالعات در این زمینه چیز دیگری را نشان می‌دهند.»

بذرافشان در پاسخ به سوالاتی از جمله اینکه در ذهن افراد خودکشی‌کننده چه می‌گذرد؟ آیا می‌توان پیش‌بینی کرد که چه افرادی بیشتر در معرض خطر اقدام به خودکشی هستند و آیا راهکارهایی برای پیشگیری از اقدام به خودکشی در نوجوانان وجود دارد، می‌گوید: «اصولا نوجوانان با مجموعه‌ای از عوامل پرخطر روبه‌رو هستند از جمله اختلالات روانپزشکی مثل افسردگی، اضطراب و تروما، همچنین عواملی مثل انزوای اجتماعی، قلدری همسن و سال‌ها، فشار تحصیلی و … چیزی که بیشتر در این سال‌های اخیر همکاران روانپزشک و روانشناس به آن پرداخته‌اند و البته به درستی نیز به آن اشاره کرده‌اند، وجود برخی اختلالات روانپزشکی است که می‌تواند به عنوان زمینه افکار خودکشی وجود داشته باشد. با این حال همیشه این نگرانی وجود دارد که به مسائلی از جمله خودکشی از یک بعد نگاه شود. به نظر می‌رسد وجود اختلالات روانپزشکی به تنهایی نمی‌تواند همیشه توضیح‌دهنده مناسبی برای خودکشی باشد یا بهتر است این سوال مطرح شود که خب برای مثال اگر فرض را بر این بگذاریم که علت خودکشی فردی، افسردگی است، چرا سایر افرادی که مبتلا به افسردگی هستند دست به خودکشی نمی‌زنند؟ چرا فقط برخی افسرده‌ها اقدام به خودکشی می‌کنند؟ به نظر می‌رسد این موردی است که روانپزشکی از توضیح آن عاجز مانده است. از طرفی این نگرانی هم وجود دارد که توجه بیش از حد به اختلالات روانپزشکی به عنوان تنها عامل خطر خودکشی ما را از پرداختن به برخی علل دیگر دور کند. این در حالی است که در سال‌های اخیر این نگرانی وجود دارد که نکند در بعضی موارد به جای حل کردن بعضی مسائل ریشه‌ای، برخی مسوولان صرفا با برچسب زدن به افراد و ارجاع آنها به مراکز روانپزشکی بخواهند موضوع را سر هم ‌بندی کنند.»

این روانشناس بالینی در ادامه می‌گوید: «با این مقدمه می‌توان به این موضوع پرداخت که چرا افراد اقدام به خودکشی می‌کنند و در سرشان چه می‌گذرد. در این رابطه نظریات بسیاری از تقریبا 120 سال گذشته وجود دارد. یکی از این نظریات این است که خودکشی در حقیقت نوعی ابراز خشم یا نفرت به فرد دیگر یا جامعه است که شخص چون نمی‌تواند یا نمی‌خواهد این خشم و نفرت را به دیگری بروز بدهد، آن را نسبت به خودش ابراز می‌کند و دست به این اقدام می‌زند. برای مثال نوجوانی که در برخورد با فشارهای والدین یا مثلا سختگیری‌های محیط آموزشی یا جامعه دست به خودکشی می‌زند، ممکن است در این طبقه قرار بگیرد. اقدام به خودکشی در این نوجوان به نوعی ابراز خشم و نفرت نسبت به این افراد یا قوانین سختگیرانه محیط زندگی او است. پس این دیدگاه که ما خودکشی را یک رفتار منفعلانه بدانیم و فردی که خودکشی می‌کند را به عنوان فردی نگاه کنیم که اهل عمل نیست، سریع جا می‌زند و منفعل است و زود تسلیم می‌شود به هیچ عنوان درست نیست. در حقیقت فرد با این اقدام می‌خواهد به اطرافیان بگوید که من از شما و از وضعیت موجود نفرت دارم و عصبانی هستم پس خودم را می‌کشم تا تو همیشه عذاب وجدان داشته باشی، تا تو داغدار باشی و تا آخر عمر از اینکه قدر مرا ندانستی در عذاب بمانی! از جمله نظریات پرطرفدار و معتبر علمی، نظریه درد روانی یا روان‌درد است؛ روان‌درد شبیه به سردرد یا مثلا کمردرد است. در حقیقت برخی دانشمندان این حوزه معتقدند همین‌طور که ما سردرد می‌گیریم و از این درد رنج می‌بریم، افرادی که اقدام به خودکشی می‌کنند نیز به نوعی در روان خود احساس درد و رنج می‌کنند یا اصطلاحا روان‌شان درد می‌کند.»

بذرافشان می‌گوید: «در حقیقت خودکشی و تصمیم به اقدام برای خودکشی به نوعی تلاشی است که فرد انجام می‌دهد تا از این درد و رنج خود را خلاص کند. البته باید چند نکته را حتما مدنظر گرفت؛ چراکه توجه به این نکات باعث می‌شود درک بهتری از این پدیده و همین‌طور فردی که فکر خودکشی دارد، داشته باشیم و همین باعث می‌شود که بتوانیم اقدامات موثرتر و البته به موقع‌تری داشته باشیم. اولین نکته این است که باید بدانیم فکر خودکشی، ناپایدار و کوتاه است؛ یعنی وقتی که فکر خودکشی به ذهن افراد می‌رسد یا در این راستا اقدام می‌کنند یا پس از مدتی از شر این فکر خلاص می‌شوند. پس دانستن این نکته به ما کمک می‌کند که بدانیم اگر بتوانیم اقداماتی انجام بدهیم که فاصله مناسبی را بین فکر خودکشی و اقدام به خودکشی ایجاد کنیم، می‌توانیم موقتا جلوی یک فاجعه را بگیریم و وقت کافی برای اقدامات درمانی بعدی خواهیم داشت. نکته مهم بعد این است که تمامی افراد خودکشی‌کننده دارای نوعی تردید و دودلی هستند؛ هم می‌خواهند اقدام کنند و هم تردید دارند و به نوعی نمی‌خواهند دست به خودکشی بزنند. البته این به این معنی نیست که ما در برخورد با فردی که افکار خودکشی دارد به این فکر کنیم که خب این افکار بی‌اهمیت هستند و این فرد هرگز این کار را نمی‌کند یا فقط یک نمایش است! پس باید دقت کرد که اگر این حالت‌های شک و دودلی را در فرد مشاهده کردیم بنا را بر این نگذاریم که نه این فرد اگر می‌خواست خودش را بکشد خب می‌کشت. پس این دودلی یعنی واقعا چنین تصمیمی ندارد. به همین دلیل است که شماره‌های اورژانس اجتماعی و … وجود دارند و دائما از افراد می‌خواهند در صورتی که فکر خودکشی دارند با این شماره‌ها تماس بگیرند یا با متخصص‌های روانپزشکی و روانشناسی در ارتباط باشند.»

بذرافشان می‌گوید: «مساله مهم دیگر که باید به آن توجه کرد، این است که خودکشی یک اتفاق یا تصمیم یک نفره نیست؛ یعنی بعضی اوقات فرد در رابطه با شخص دیگر خودش را می‌کشد. مثلا نوجوانی که از درون احساس شرم و ناکافی بودن دارد به این فکر می‌کند که اگر من نباشم، خانواده دیگر بابت شکست‌ها و ضعف‌های من سرافکنده نمی‌شود یا مثلا نوجوانی ممکن است فکر کند حالا که پدر و مادر من اینقدر زحمت می‌کشند و شبانه‌روز کار می‌کنند ولی باز احساس می‌کنند که نمی‌توانند از پس هزینه‌های زندگی بر بیایند شاید با نبودن من این هزینه‌ها کمتر شود و بتوانم از این طریق کمکی به آنها بکنم. گاهی هم نوجوان فکر می‌کند که با خودکشی می‌تواند احساس پشیمانی و عذاب وجدان ابدی در والدین، جامعه یا مثلا پرسنل فضای آموزشی ایجاد کند و از این طریق خشم خود را به آنها نشان می‌دهد، اما یکی از ابرنظریه‌ها برای توضیح اینکه چرا افراد اقدام به خودکشی می‌کنند، نظریه ناامیدی در خودکشی است. در حقیقت طبق این نظریه، ناامیدی هسته اصلی در خودکشی است. در شکل‌گیری ناامیدی همیشه پای یک اتفاق منفی در میان است؛ نوجوانی که در یک آزمون ورودی مهم شکست می‌خورد، شکست و جدایی در یک رابطه عاطفی، بیماری یا مرگ عزیز، درگیری مکرر در محیط آموزشی، به هم ریختگی اوضاع اقتصادی خانواده و جامعه که نوجوان را از رسیدن به آرزوهایش دور می‌کند، جابه‌جایی از محله یا مدرسه مورد علاقه، مهاجرت، طرد شدن از گروه همسالان، ابتلا به بیماری و … از جمله اتفاقات منفی هستند که می‌تواند برای نوجوانان رخ بدهد.»

او در ادامه می‌گوید: «بعد از این اتفاقات منفی، سه واقعه در فرد رخ می‌دهد که نهایتا منجر به شکل‌گیری ناامیدی و سپس هم ایجاد افکار خودکشی در نوجوان می‌شود. نوجوانان به دلیل عدم رشد و شناخت کافی این اتفاق بد را درونی، پایدار و همه‌گیر می‌دانند. یعنی فکر می‌کند وقتی فلان اتفاق برایش افتاده به خاطر این است که بدبخت هست و بی‌عرضه یا بدشانس و به درد نخور؛ (احساسات درونی) . فکر می‌کند همیشه همین اتفاقات برای او می‌افتد و او هم همیشه خراب می‌کند، همیشه باعث شرمندگی و سرافکندگی والدینش می‌شود؛ (احساسات پایدار) . گاهی هم فکر می‌کند که در همه حوزه‌های زندگی‌اش همین قدر بی‌کفایت، بدبخت و بدشانس است؛ (همه‌گیری) . عامل دیگر که باعث می‌شود ناامیدی در ذهن نوجوان شکل بگیرد، رخدادهای بعد از این اتفاق منفی است. یعنی نوجوان وقتی یک اتفاق منفی برایش می‌افتد بلافاصله به آن شاخ و برگ می‌دهد و به تبعات منفی آن به‌طور گسترده‌ای در ذهنش می‌پردازد. مثلا وقتی با کادر مدرسه بر سر موضوعی به مشکل می‌خورد (اتفاق منفی) به این فکر می‌کند که چرا مدیر این رفتار را با او دارد، اصلا همه از او بدشان می‌آید، همه از او ایراد می‌گیرند، فلان معلم هم از او خوشش نمی‌آید، در فلان جمع دوستان هم او را کنار گذاشتند و… و بعد به تبعات آن شاخ و برگ می‌دهد. حالا که این درگیری اتفاق افتاد، حتما مدیر با او لج می‌کند و به بقیه معلم‌ها هم می‌گوید، دیگران هم نظرشان راجع به او عوض می‌شود، بعد حتما پدر و مادر او هم از مدیر طرفداری می‌کنند و با مدیر همراه می‌شوند، فلان تنبیه‌ها را برایش در نظر می‌گیرند، تنها و بی‌کس می‌شود، دیگر کسی را ندارد و … نهایتا سومین عنصری که دخیل می‌شود و یک اتفاق منفی را تبدیل به ناامیدی می‌کند، احساس بی‌کفایتی کردن است. نوجوان احساس می‌کند که اینقدر بی‌کفایت و ناتوان است که نتوانسته از پس این اتفاق منفی بر بیاید و آن را مدیریت کند و به همین دلیل این آوار بر سرش خراب شده است.»

این روانشناس بالینی همچنین می‌گوید: «در نتیجه در جواب به افرادی که می‌پرسند مدیر مدرسه با همه دانش‌آموزان فلان برخورد تند را می‌کند، چرا دیگران اقدام به خودکشی نکردند و فقط فلان دانش‌آموز این کار را کرد باید این پاسخ را داد که وقتی شما در یک جمع بزرگ قرار دارید و فردی که سرماخورده عطسه می‌کند، همه مبتلا به سرماخوردگی نمی‌شوند؛ فقط ممکن است یکی، دو نفر سرما بخورند. با این حال شما نمی‌توانید آن یکی، دو نفر را مقصر بدانید و بگویید چرا سرما خورده‌اید! بلکه باید فردی که رعایت بهداشت را نکرده است، سرزنش کنید. در پدیده خودکشی هم به همین صورت است. باید به عواملی توجه کرد که باعث می‌شود یک نوجوان به فکر خودکشی بیفتد. در نتیجه برای پیشگیری از اتفاقات اینچنینی می‌توان به راهکارهایی توجه کرد؛ ۱) با نوجوان باید راجع به موضوعات سلامت روانی و مراجعه به روانشناس و روانپزشک به راحتی صحبت کرد و به آنها گفته شود که در صورت نیاز حتما می‌توانند از این متخصصان کمک بگیرند. ۲) مسوولان آموزش و پرورش باید در این زمینه آموزش‌های لازم را ببینند تا بتوانند به درستی و در کوتاه‌ترین زمان ممکن دانش‌آموزان نیازمند به خدمات سلامت روانی را به مراکز ذی‌صلاح ارجاع بدهند. ۳) روابط نزدیک و توام با همدلی و درک می‌تواند یکی از مهم‌ترین عوامل محافظت‌کننده در نوجوانان برای پیشگیری از اقدام به خودکشی باشد. ۴) به نوجوان باید آموزش داده شود که شماره 123 اورژانس اجتماعی می‌تواند هنگامی که افکار خودکشی وجود دارد به آنها کمک کند. ۵) باید وسایلی که امکان خودکشی را ساده‌تر می‌سازد مثل داروها، اسلحه، مواد شیمیایی و … از دسترس آنها دور کرد، چراکه فکر خودکشی سریع ولی ناپایدار است. گاهی همین ایجاد فاصله زمانی برای دسترسی به وسایل خودکشی می‌تواند نوجوانان را از فکر خودکشی منصرف سازد. ۶) دولت باید برنامه‌های آموزشی در این زمینه برای والدین و مسوولان محلی تدارک ببیند. ۷) دولت همچنین باید برای برخی مسائل کلان همچون اقتصاد، قوانین سختگیرانه، محدودیت‌های اجتماعی، تبعیض‌های جنسیتی و … برنامه‌های جدی تدارک ببیند و در اجرای برخی از این قوانین بازبینی‌های جدی و فوری اتخاذ کند، چراکه نوجوانان سرمایه هر کشوری هستند و آسیب به این سرمایه‌ها، جبران‌ناپذیر است.»

منبع؛ روزنامه اعتماد 17 آذر 1403 خورشیدی

مطلب قبلی
مطلب بعدی

ارسال دیدگاه Cancel reply

You must be logged in to post a comment.

دسته بندیهای مطالب
  • اخبار 637
  • اخبار استانها 19
  • اساسنامه - مرامنامه 4
  • اطلاعیه‌های سازمان 3
  • انتخاب سردبیر 423
  • اندیشه 152
  • بیانیه‌ها 33
  • پیشخوان روزنامه ها 1
  • تجربه معلمی 25
  • تشکل ها 9
  • تعلیم و تربیت 11
  • جلسات شورای مرکزی 2
  • دسته‌بندی نشده 267
  • دیدگاه 1003
  • سازمان 22
  • کتاب 10
  • گزارش 325
  • گفتگو 316
  • معرفی اعضای ارکان سازمان 9
  • واحد آموزش 1
  • واحد اجتماعی 1
  • واحد توسعه و تشکیلات 2
  • واحد رسانه وارتباطات 2
  • واحد سیاسی 1
  • یادداشت 234

آخرین مطالب

Mengenal Fungsi dan Manfaat Situs Resmi bphtb-klaten.id

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

Mengapa Infokalteng.id Jadi Pilihan Utama Pembaca di Kalimantan Tengah?

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

The Evolution of Casino Gaming: From Brick-and-Mortar to Virtual Reality

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

Online Casinolar ve Oyun Stratejileri

تیر ۲۶, ۱۴۰۴


سازمان معلمان ایران سازمان معلمان ایران

دسته بندیها

اخبار
اخبار استانها
سازمان
گفتگو
گزارش
یادداشت
دیدگاه
تشکل ها
انتخاب سردبیر
باشگاه معلمان
پیشخوان روزنامه ها

دسترسی ها

وزارت آموزش و پرورش
شورای عالی انقلاب فرهنگی
مجلس شورای اسلامی
پایگاه اطلاع رسانی دولت
انجمن اسلامی معلمان ایران
کانون صنفی معلمان ایران
مجمع فرهنگیان ایران اسلامی

شبکه های اجتماعی

© Copyright 2025. All rights reserved.