مطالب

حمایت سخنگوی سازمان معلمان ایران از بیانیه کانون صنفی معلمان

بیایید روز معلم را نه به یک روز “نمادین” بلکه  به نقطه آغازی برای “همصدایی و اقدام جمعی” تبدیل کنیم

صندوق ذخیره باید تحت مدیریت و نظارت اعضا باشد/نظارت حراستی و امنیتی و اطلاعاتی مغایر با اساسنامه است

راند دوم در رم

راند اول دیپلماسی

  • ورود به سایت
  • عضویت
جمعه تیر ۲۷, ۱۴۰۴
  • صفحه اصلی
  • اخبار
    • اخبار استانها
  • سازمان
    • واحدهای ده گانه
      • واحد مالی پشتیبانی
      • واحد آموزش
      • واحد اجتماعی
      • واحد پژوهش ونوآوری
      • واحد توسعه و تشکیلات
      • واحد جوانان و دانشجویی
      • واحد حقوقی
      • واحد رسانه وارتباطات
      • واحد طرح وبرنامه
      • واحد سیاسی
    • اساسنامه و مرام‌نامه
    • جلسات شورای مرکزی
    • اطلاعیه‌های سازمان
    • بیانیه‌ها
    • معرفی اعضای ارکان سازمان
    • فرم عضویت در سازمان
  • گفتگو
  • گزارش
  • یادداشت
  • دیدگاه
  • تشکل ها
  • گالری
    • گالری تصاویر
    • گالری فیلم
  • انتخاب سردبیر
  • باشگاه معلمان
  • پیشخوان روزنامه ها
 روزی که پسرم معلم شد
تجربه معلمی

روزی که پسرم معلم شد

فروردین ۲۴, ۱۴۰۳ 180 0نظر
image_pdfimage_print

غزل حضرتی

هفته اول مدرسه بعد از تعطیلات را با استرس شروع کردم؛ با این تصور که پسرها برای رفتن به مهد و پیش‌دبستانی بهانه بگیرند و گریه زاری دم مهد، کار دستم بدهد. صبحانه را دادم، لباس‌ها را پوشاندم. کیف‌شان را که روی شانه‌های کوچک‌شان می‌انداختم، شوقی را در پسر بزرگم دیدم که تا به حال ندیده بودم. خبری از اضطراب و چسبیدن به من و نق و ناله نبود. سوار شد و دم مهد هم خیلی راحت رفت تو. پسر کوچک‌تر کمی بی‌تابی کرد که خب انتظارش را داشتم، اما قضیه مهم‌تر برایم پسر بزرگم بود، چون همیشه با مهد و پیش‌دبستانی چالش داشت و خانه و کنار من بودن را ترجیح می‌داد. 
بی‌صبرانه منتظر بودم غروب شود و راهی خانه شوم و از او روزش را بپرسم. وقتی رسیدم باز هم اثری از غصه نبود. خوشحال به سمتم آمد و گفت: «بیا برات تعریف کنم امروز چی شد، من قراره فردا معلم کلاس‌مون بشم.» نفس راحتی کشیدم و راهی اتاقش شدیم تا برایم بگوید می‌خواهد با معلمی چه کند و چه برنامه‌هایی برای همکلاسی‌هایش دارد.  صبح روز دوم باید به مشاوره می‌رفتیم. دلخور و دمغ از اینکه امروز من باید معلم بشوم و نباید دیر برسم، تمام تلاشم را کردم که ظهر نشده او را به پیش‌دبستانی برسانم. همین هم شد و از من قول گرفت شب زود به خانه بیایم تا تمام و کمال برایم تعریف کند چه بر او گذشته و چطور معلمی بوده. 
شب که رسیدم داشت از خواب غش می‌کرد، اما بیدار ماند تا با غرور برایم از روز معلمی‌اش بگوید. مربی کلاس‌شان او را به عنوان اولین نفر، برای دقایقی معلم کلاس کرده بود؛ آن هم در سالن ناهارخوری. بشقاب‌ها را جلوی بچه‌ها چیده بود و بعد هم کنار مربی‌شان ایستاده بود و بر غذا خوردن‌ بچه‌ها نظارت کرده بود. اگر کسی بیشتر غذا می‌خواست به او می‌گفت و او برایش تدارک می‌دید. بعد هم به عنوان لیدر، اول صف ایستاده بود و بچه‌ها را تا کلاس برده بود. همین چند دقیقه رهبری کردن، او را به عالمی دیگر برده بود. او در پوست خود نمی‌گنجید که مسوولیت کلاس با من بود و من بودم که به همکلاسی‌هایم رسیدگی می‌کردم. معلوم است مربی‌مان خیلی دوستم دارد که این کار را تنها به من سپرد. 
دلم می‌خواست فردایش بروم پیش‌دبستانی، مربی‌اش را صدا بزنم، ماچش کنم و بگویم چقدر خوب است که پسرم را دوست داری و چقدر خوب‌تر است که به او می‌گویی. چقدر این کارت برایش ارزشمند بود. چقدر مرتبه‌ات در نظرش بلند شد. همانقدر که این مربی، برای پسرم ارزشمند است و به شوق او است که به مهد می‌رود، مربی قبلی باعث شده بود از مهد گریزان باشد و متنفر. یادم است دوست نداشت سر کلاس برود، دایم دست مدیر داخلی مهد را می‌گرفت و می‌گفت: «من دستیار شما بشم؟ من نمی‌خوام برم کلاس.» صبح به صبح که پسرکم را دم مهد پیاده می‌کردم از خودم بدم می‌آمد که مجبورم او را به مهد بسپرم. کاش می‌شد برایش کاری کنم. کاش می‌شد این تنفر را طوری در دل او تبدیل به چیز نرم‌تری کنم. پیش خودم گمان کردم تا ابد از مهد و مدرسه گریزان می‌شود. با اینکه کلاسش را تغییر داده بودم و از مربی قبلی‌اش که با او تند برخورد کرده بود، جدا کرده بودم اما همچنان این حس فرار از مدرسه در او بود و به هر بهانه‌ای می‌خواست آنجا را بپیچاند. 
این سه روز بعد از تعطیلات که می‌بینم با علاقه آماده و راهی کلاس می‌شود، انرژی گرفته‌ام. اصلا دلم آرام گرفته و برای میس دریا (مربی کلاس‌شان) آرزوی حال خوب می‌کنم. یاد خودم می‌افتم که در طول همه سال‌های تحصیلم، تنها یک معلم بود که دوستش داشتم، آن هم معلم جوانی که تنها چند سال از ما بزرگ‌تر بود و فلسفه خوانده بود و می‌خواست به ما زندگی یاد دهد. معلم باید عاشق آدم‌ها باشد، عاشق بچه‌ها، عاشق دوست داشتن‌شان باشد. معلمی انجام وظیفه نیست، عشقی در کار نباشد، آدم را متنفر می‌کند. 

منبع: روزنامه اعتماد 21 فروردین 1403 خورشیدی

مطلب قبلی
مطلب بعدی

ارسال دیدگاه Cancel reply

You must be logged in to post a comment.

دسته بندیهای مطالب
  • اخبار 637
  • اخبار استانها 19
  • اساسنامه - مرامنامه 4
  • اطلاعیه‌های سازمان 3
  • انتخاب سردبیر 423
  • اندیشه 152
  • بیانیه‌ها 33
  • پیشخوان روزنامه ها 1
  • تجربه معلمی 25
  • تشکل ها 9
  • تعلیم و تربیت 11
  • جلسات شورای مرکزی 2
  • دسته‌بندی نشده 267
  • دیدگاه 1003
  • سازمان 22
  • کتاب 10
  • گزارش 325
  • گفتگو 316
  • معرفی اعضای ارکان سازمان 9
  • واحد آموزش 1
  • واحد اجتماعی 1
  • واحد توسعه و تشکیلات 2
  • واحد رسانه وارتباطات 2
  • واحد سیاسی 1
  • یادداشت 234

آخرین مطالب

Mengenal Fungsi dan Manfaat Situs Resmi bphtb-klaten.id

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

Mengapa Infokalteng.id Jadi Pilihan Utama Pembaca di Kalimantan Tengah?

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

The Evolution of Casino Gaming: From Brick-and-Mortar to Virtual Reality

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

Online Casinolar ve Oyun Stratejileri

تیر ۲۶, ۱۴۰۴


سازمان معلمان ایران سازمان معلمان ایران

دسته بندیها

اخبار
اخبار استانها
سازمان
گفتگو
گزارش
یادداشت
دیدگاه
تشکل ها
انتخاب سردبیر
باشگاه معلمان
پیشخوان روزنامه ها

دسترسی ها

وزارت آموزش و پرورش
شورای عالی انقلاب فرهنگی
مجلس شورای اسلامی
پایگاه اطلاع رسانی دولت
انجمن اسلامی معلمان ایران
کانون صنفی معلمان ایران
مجمع فرهنگیان ایران اسلامی

شبکه های اجتماعی

© Copyright 2025. All rights reserved.