مطالب

حمایت سخنگوی سازمان معلمان ایران از بیانیه کانون صنفی معلمان

بیایید روز معلم را نه به یک روز “نمادین” بلکه  به نقطه آغازی برای “همصدایی و اقدام جمعی” تبدیل کنیم

صندوق ذخیره باید تحت مدیریت و نظارت اعضا باشد/نظارت حراستی و امنیتی و اطلاعاتی مغایر با اساسنامه است

راند دوم در رم

راند اول دیپلماسی

  • ورود به سایت
  • عضویت
جمعه تیر ۲۷, ۱۴۰۴
  • صفحه اصلی
  • اخبار
    • اخبار استانها
  • سازمان
    • واحدهای ده گانه
      • واحد مالی پشتیبانی
      • واحد آموزش
      • واحد اجتماعی
      • واحد پژوهش ونوآوری
      • واحد توسعه و تشکیلات
      • واحد جوانان و دانشجویی
      • واحد حقوقی
      • واحد رسانه وارتباطات
      • واحد طرح وبرنامه
      • واحد سیاسی
    • اساسنامه و مرام‌نامه
    • جلسات شورای مرکزی
    • اطلاعیه‌های سازمان
    • بیانیه‌ها
    • معرفی اعضای ارکان سازمان
    • فرم عضویت در سازمان
  • گفتگو
  • گزارش
  • یادداشت
  • دیدگاه
  • تشکل ها
  • گالری
    • گالری تصاویر
    • گالری فیلم
  • انتخاب سردبیر
  • باشگاه معلمان
  • پیشخوان روزنامه ها
 روزی که مرا به زندان رجایی‌شهر بردند
دیدگاه

روزی که مرا به زندان رجایی‌شهر بردند

مرداد ۱۶, ۱۴۰۲ 221 0نظر
image_pdfimage_print

احمد زیدآبادی

از آخرین تماسم با خانواده 50 روز می‌گذشت. هیچ اطلاعی از وضع یکدیگر نداشتیم. خانواده‌ام دلهره‌ای بی‌نهایت پیدا کرده بودند. در همان روزها اعلام شد که همزمان با تغییر وزیر اطلاعات، رییس قوه قضاییه و به تبع آن دادستان تهران نیز عوض شده‌اند.
دادستان جدید در ابتدای کارش تمایلی برای اصلاح برخی رویه‌ها از خود نشان داد، گو اینکه به مرور زمان، به همان نقطه نخست بازگشت. این هم برای خودش در ایران سنت شده است! هر مقامی در ابتدای کار، دم از تغییر و تحول و اصلاح در حوزه مدیریت خود می‌زند، اما ناگهان مثل فنری که کشیده شده باشد، به جای اول خود برمی‌گردد.
عباس جعفری‌دولت‌آبادی در ابتدای کارش کوشید تا ملاقاتی برای من جفت و جور کند، اما تیغش نمی‌برید.
همسرم صبح‌ها به دادستانی می‌رفت و با دریافت مجوزی برای ملاقات، به همراه سه پسربچه‌ام راهی اوین می‌شد. به‌رغم مجوز دادستانی اما در اوین خبری از ملاقات نمی‌شد. آنها ساعت‌ها در اتاقکی به انتظار می‌نشستند.
ساعت به ساعت به آنها گفته می‌شد که صبر کنند و همچنان منتظر بمانند. نهایتا پاسی گذشته از شب، اعلام می‌شد که ملاقاتی در کار نیست و لازم است فورا محل را ترک کنند. این وضعیت روزهای پیاپی تکرار شد. 
یک روز هر سه پسربچه تب داشتند و تن‌شان از داغی آن می‌سوخت. با این حال، به همراه مادرشان راهی اوین می‌شوند. انتظار بیهوده بچه‌های صبور و آرام را کلافه و خشمگین می‌کند. پرهام از شدت بی‌تابی به صورتش می‌کوبد و پارسا و پویا هم با غیظ فریاد می‌زنند: اینها به ما ملاقات نمی‌دهند! چرا اینجا منتظر بمانیم؟
جعفری‌دولت‌آبادی نهایتا توانست مرا پس از گذشت 5 ماه از انفرادی به بند عمومی 350 منتقل کند.
هنگامی که به آنجا منتقل شدم، بند پر از زندانیان مالی بود. فقط پیمان عارف و جهانبخش خانجانی در آنجا برایم آشنا درآمدند.
بند را به تدریج از زندانیان مالی تخلیه کردند و متهمان حوادث سال 88 را به آنجا منتقل کردند. دوستان و آشنایان یکی پس از دیگری از راه رسیدند و شور و ولوله‌ای به پا شد. با این حال تراکم بند رو به افزایش بود و به خصوص پس از عاشورای 88 حجم ورودی چنان سنگین شد که در تمام بند جای سوزن انداختن نبود.
در همان زمان شایعه‌ای پخش شد که می‌خواهند مرا به زندانی در کرج تبعید کنند. این شایعه را ابراهیم مددی در جریان اعزامش به دادگاه شنیده بود. دلیل انتقال چه بود؟ هیچ‌ کس نمی‌دانست! تنها فعالیتی که در آن دوران کرده بودم، نوشتن پیش‌نویس پیام تسلیتی به مناسبت درگذشت زنده‌یاد آیت‌الله منتظری بود که داود سلیمانی با اصلاحاتی آن را نهایی کرد. متن تسلیت پس از بگو مگوهای بسیار، نهایتا به نام جمعی از زندانیان سیاسی به بیرون درز کرد. این متن چیزی اضافه بر پیام‌های تسلیت معمول در آن روزها نداشت.
در روز دوازدهم بهمن، مرا برای انتقال فرا خواندند. رییس بند از ماجرا اظهار بی‌اطلاعی و تاسف بسیار کرد. مدعی بود که خوش اخلاق‌تر و آرام‌تر از من، زندانی به خود ندیده است. مشایعت دوستان بسیار پرشور و در عین حال غم‌انگیز بود. 
دردسرتان ندهم. مرا ابتدا سوار بر اتوبوسی کردند که مقصدش زندانِ قزل‌حصار بود. بیشتر زندانیان ظاهر اسفناکی داشتند و اهل اعتیادهای سنگین به نظر می‌رسیدند.
گمانم بر آن شد که مرا هم به زندان قزل‌حصار می‌برند، اما اتوبوس در مسیرش در گوشه‌ای از اتوبان کرج توقف کرد. مرا و زندانی متهم به قتلی را از آن پیاده کردند تا سوار بر یک پیکان کنند. اما قبل از آن، چند مامور به دست‌مان دستبند و به پای‌مان هم پا‌بند زدند و به این نیز اکتفا نکردند و با دستبند دیگری، دستبند و پابند را به هم قفل کردند! فردی را در این وضعیت تصور کنید. من با این وضعیت به زندان ‌رجایی‌شهر تبعید شدم!

مطلب قبلی
مطلب بعدی

ارسال دیدگاه Cancel reply

You must be logged in to post a comment.

دسته بندیهای مطالب
  • اخبار 637
  • اخبار استانها 19
  • اساسنامه - مرامنامه 4
  • اطلاعیه‌های سازمان 3
  • انتخاب سردبیر 423
  • اندیشه 152
  • بیانیه‌ها 33
  • پیشخوان روزنامه ها 1
  • تجربه معلمی 25
  • تشکل ها 9
  • تعلیم و تربیت 11
  • جلسات شورای مرکزی 2
  • دسته‌بندی نشده 267
  • دیدگاه 1003
  • سازمان 22
  • کتاب 10
  • گزارش 325
  • گفتگو 316
  • معرفی اعضای ارکان سازمان 9
  • واحد آموزش 1
  • واحد اجتماعی 1
  • واحد توسعه و تشکیلات 2
  • واحد رسانه وارتباطات 2
  • واحد سیاسی 1
  • یادداشت 234

آخرین مطالب

Mengenal Fungsi dan Manfaat Situs Resmi bphtb-klaten.id

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

Mengapa Infokalteng.id Jadi Pilihan Utama Pembaca di Kalimantan Tengah?

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

The Evolution of Casino Gaming: From Brick-and-Mortar to Virtual Reality

تیر ۲۶, ۱۴۰۴

Online Casinolar ve Oyun Stratejileri

تیر ۲۶, ۱۴۰۴


سازمان معلمان ایران سازمان معلمان ایران

دسته بندیها

اخبار
اخبار استانها
سازمان
گفتگو
گزارش
یادداشت
دیدگاه
تشکل ها
انتخاب سردبیر
باشگاه معلمان
پیشخوان روزنامه ها

دسترسی ها

وزارت آموزش و پرورش
شورای عالی انقلاب فرهنگی
مجلس شورای اسلامی
پایگاه اطلاع رسانی دولت
انجمن اسلامی معلمان ایران
کانون صنفی معلمان ایران
مجمع فرهنگیان ایران اسلامی

شبکه های اجتماعی

© Copyright 2025. All rights reserved.