مطالب

بیایید روز معلم را نه به یک روز “نمادین” بلکه  به نقطه آغازی برای “همصدایی و اقدام جمعی” تبدیل کنیم

صندوق ذخیره باید تحت مدیریت و نظارت اعضا باشد/نظارت حراستی و امنیتی و اطلاعاتی مغایر با اساسنامه است

راند دوم در رم

راند اول دیپلماسی

متن کامل سخنان خاتمی در دیدار با منتخبین کنگره سازمان معلمان ایران

  • ورود به سایت
  • عضویت
چهارشنبه اردیبهشت ۳۱, ۱۴۰۴
  • صفحه اصلی
  • اخبار
    • اخبار استانها
  • سازمان
    • واحدهای ده گانه
      • واحد مالی پشتیبانی
      • واحد آموزش
      • واحد اجتماعی
      • واحد پژوهش ونوآوری
      • واحد توسعه و تشکیلات
      • واحد جوانان و دانشجویی
      • واحد حقوقی
      • واحد رسانه وارتباطات
      • واحد طرح وبرنامه
      • واحد سیاسی
    • اساسنامه و مرام‌نامه
    • جلسات شورای مرکزی
    • اطلاعیه‌های سازمان
    • بیانیه‌ها
    • معرفی اعضای ارکان سازمان
    • فرم عضویت در سازمان
  • گفتگو
  • گزارش
  • یادداشت
  • دیدگاه
  • تشکل ها
  • گالری
    • گالری تصاویر
    • گالری فیلم
  • انتخاب سردبیر
  • باشگاه معلمان
  • پیشخوان روزنامه ها
تجربه معلمی

کلاس ما (6)

تیر ۱۷, ۱۴۰۱ 254 0نظر
image_pdfimage_print

پوریا ترابی

برای اینکه آن روزها را درست یادم بیاید، مجبورم فیلم‌هایی که گرفته‌ام را مجدد نگاه کنم. الحمدلله که از همان اول سال یک چیز را سنگ تمام گذاشتم و آن فیلم گرفتن بود، روی پوشه‌ «مستند معلمی‌ام» کلیک کردم و در میان اقیانوسی از فیلم و عکس گشتم تا اولین روز مدرسه را پیدا کردم. یک فیلم را پِلِی کردم؛ احتمالا زنگ سوم است، بچه‌ها داد و بیداد می‌کنند و من کلافه دارم بچه‌ها را ساکت می‌کنم، در حالی که با آن مداد رنگی و برگه‌های سفید روبه‌روی‌شان گویا باید نقاشی می‌کشیدند. ابوالفضل و علی دایما از نیمکت‌شان بیرون می‌آیند و سوالات با ربط و بی‌ربط می‌پرسند.
صالح از آن طرف کلاس با ضرباهنگ کشداری می‌گوید: آقااااا من شاگردتونم؟
می‌گویم: آره شاگردمی گل پسر (گل پسر از این جهت است که اسمش را هنوز حفظ نیستم) .
بعد صالح که همیشه با لحن داش مشتی صحبت می‌کند رو به سایر دانش‌آموزان می‌کند و می‌گوید: بچه‌ها شنیدید… فقط من شاگرد آقا‌ام و سینه‌اش را جلو می‌آورد و کودکانه فخر می‌فروشد.
بعضی از بچه‌ها نگاه غریبی دارند، نه اصلا می‌دانند شاگرد چیست و نه اصلا در فضای رقابتی تا به حال بوده‌اند، اما دانش‌آموزانی هم بودند که مثل علی تاب نمی‌آورند و می‌گویند که نخیرم… من فقط شاگرد آقا هستم. همین شروع بحث بود و منِ تازه‌کار باید آرام‌شان می‌کردم و به آنها می‌فهماندم که همه‌تان شاگرد من هستید!
حدس بزنید چالش بعدی و سنگین‌تر چه بود؟… دانش‌آموزان ۷ ساله‌ای را تصور کنید که در روستا بودند و به خاطر کرونا پیش‌دبستانی هم نرفتند و یهو آنها را گذاشته‌اند کلاس اول دبستان! چه چیزی این وسط کم هست؟! قوانین! بله… همین قانون و قاعده ساده مدرسه را غالب دانش‌آموزانم نمی‌دانستند و نمی‌دانستم حالی کردنِ اینکه «فرزندم، وقتی می‌خواهی بیرون بروی اجازه بگیر» اینقدر سخت است. خوبی پایه‌های بالاتر این است که دانش‌آموز به درک حداقلی‌ای از فضای مدرسه و کلاس رسیده و معلم، لااقل درگیر بدیهیات نیست. اما در پایه اول وقتی دانش‌آموز به مدرسه می‌آید همچون گِل خامی است که هنوز هیچ چیز با آن ساخته نشده، این تو هستی که باید با صبوری و حوصله شروع به ورز دادن این گل سفت و سخت کنی تا آرام‌آرام آماده شکل‌پذیری یک سازه منحصربه‌فرد بشود. این تویی که باید خشت اول تا آخر را مرحله به مرحله با او طی کنی و با روی خوش و بهترین روش‌ها، تربیت را آغاز کنی.
زنگ چهارم که می‌خورد، با چشمان خسته به سمت دفتر می‌روم، چون دیر کرده بودم، نتوانستم ناهار بخورم و حالا با آن همه انرژی بردن بچه‌ها، کم رمق و خسته‌ام. یک فرمولی هست آن هم اینکه اگر معلم به هر دلیلی انرژی لازم برای تدریس را نداشته باشد، دانش‌آموزان برای در کلاس ماندن به همان میزان کسل می‌شوند. یا به عبارتی: 
مهیج بودن کلاس+ انرژی داشتن معلم= ساکت و موثر بودن کلاس. 
اگر من جای آموزش و پرورش بودم برای اینکه اندکی از خستگی روز را بکاهم، هم برای معلمان و هم برای دانش‌آموزان دست‌کم یک میان‌وعده در نظر می‌گرفتم تا افراد با انرژی مضاعف در کلاس حاضر شوند. اما چه می‌شود کرد که سهم آن روزم چیزی جز آب زیپویی به نام چای نبود.
زنگ آخر است و حالا فهمیده‌ام که کار با شل گرفتن و حالا یکاریش می‌کنیم طی نمی‌شود و باید برای تک‌تک چالش‌هایم برنامه‌ریزی کنم. ساعت آخر را هم باز به بیان قوانین کلاس پرداختم و سعی کردم متوجه‌شان کنم که کلاس با قاعده خیلی خوب است و اینها….
یک تکنیکی هست بین معلمان و آن این‌ است که همان اول سال دانش‌آموزان شرّ و شور را شناسایی می‌کنند و یک مسوولیتی، نمایندگی کلاسی، مبصری چیزی برای‌شان در نظر می‌گیرند تا یک‌جورهایی کنترل‌شان کنند. من هم از همان ترفند استفاده کردم که ‌ای کاش نمی‌کردم! رفتیم و شلوغ کار کلاس، آقای ص، را جدا کردیم و گفتیمش که اکنون تویی نماینده ما بر این مرز بوم و کلاس و زین پس تو را مبصر می‌نامیم و خط‌کش ۳۰ سانتی‌ام را روی دو سر شانه‌های آن شوالیه قرار دادم که فضا را رسمی کرده و حکم حکومتی را اجرا کنم. خیال می‌کنید چه شد؟! کلاس آرام شد؟! البته که نه …
زنگ دوم آمدم و دیدم نماینده محترم کلاس دارد بچه‌ها را کتک می‌زند و به اصطلاح خودم «گندگی» می‌کند.
وقتی که زنگ آخر خورد و بچه‌ها دانه‌دانه از کلاس خارج می‌شدند گویا آخرین قطره‌های امیدم هم داشت از کوزه می‌چکید و به خشکسالی ناامیدی می‌پیوست . آنجا بود که فهمیدم این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست و باید سوخت و البته که ساخت.

منبع: روزنامه اعتماد 14 تیرماه 1401 خورشیدی

مطلب قبلی
مطلب بعدی

ارسال دیدگاه Cancel reply

You must be logged in to post a comment.

دسته بندیهای مطالب
  • اخبار 637
  • اخبار استانها 19
  • اساسنامه - مرامنامه 4
  • اطلاعیه‌های سازمان 3
  • انتخاب سردبیر 423
  • اندیشه 152
  • بیانیه‌ها 32
  • پیشخوان روزنامه ها 1
  • تجربه معلمی 25
  • تشکل ها 9
  • تعلیم و تربیت 10
  • جلسات شورای مرکزی 2
  • دسته‌بندی نشده 565
  • دیدگاه 1002
  • سازمان 22
  • کتاب 10
  • گزارش 322
  • گفتگو 315
  • معرفی اعضای ارکان سازمان 9
  • واحد آموزش 1
  • واحد اجتماعی 1
  • واحد توسعه و تشکیلات 2
  • واحد رسانه وارتباطات 2
  • واحد سیاسی 1
  • یادداشت 232

آخرین مطالب

Keunggulan dan Kemudahan Bermain Slot Online

اردیبهشت ۳۰, ۱۴۰۴

Game Mpo Slot Online Uang Asli Terpercaya

اردیبهشت ۳۰, ۱۴۰۴

Kejar Hadiah Mewah: Bermain Slot Online Situs Mpo Terpopuler

اردیبهشت ۳۰, ۱۴۰۴

Keuntungan Bermain Taruhan Judi Gacor Gampang Menang

اردیبهشت ۳۰, ۱۴۰۴


سازمان معلمان ایران سازمان معلمان ایران

دسته بندیها

اخبار
اخبار استانها
سازمان
گفتگو
گزارش
یادداشت
دیدگاه
تشکل ها
انتخاب سردبیر
باشگاه معلمان
پیشخوان روزنامه ها

دسترسی ها

وزارت آموزش و پرورش
شورای عالی انقلاب فرهنگی
مجلس شورای اسلامی
پایگاه اطلاع رسانی دولت
انجمن اسلامی معلمان ایران
کانون صنفی معلمان ایران
مجمع فرهنگیان ایران اسلامی

شبکه های اجتماعی

© Copyright 2025. All rights reserved.