جاذبه و دافعه مصطفی ملکیان
فریدون مجلسی
به نظر این نگارنده، استاد مصطفی ملکیان از کسانی است که صفت استادی به راستی برازنده اوست. یعنی تعارفی از سر ادب و سفیدی مو نیست که ما نیز تجربه کردهایم. دانش برای درخوری مقام استادی لازم است، اما کافی نیست. باید دید منظور از دانش و کسب آن چیست. ملکیان در کتاب «درسگفتارهایی در باب اخلاق کاربستی» نکتهای را از ویتگنشتاین نقل میکند که معلوم است در او اثر گذاشته و به قول امروزیها همذاتپنداری کرده است: «ای خواننده! خوش دارم که اثر من تو را بهتر کند.» و خواندن آثار او یا شنیدن آن در من که زمینههای آموزشی و تجربی و کاری متفاوتی دارم، چنین احساسی را برمیانگیزد. ممکن است برای همه چنین نباشد. زیرا زاویه دید و تحلیلهای استادانه او که مستلزم رهایی از تعصبات جانبدارانه است، خوشایند ایدئالیستها یا به قول ایشان باوراندیشان نیست. نکته دوم که به آن دانش خصوصیت استادانه میبخشد و من گاهی با طنز به آن اشاره میکنم، روِشمندبودن پژوهش و نیز ارایه روشمند و کاملا علمی و استادانه آن است. یعنی در بحث یا بیان هر نکتهای با روشی بسیار ریاضی ابعاد آن را با دیدی موشکافانه همچون یک مجموعه به اجزای پدیدآورنده آن موضوع تفکیک میکند که مثلا این موضوع میتواند چهار حالت کلی داشته باشد. وقتی چهار حالت را بیان میکند، میبینی که به راستی خارج از این چهار حالت نیست. اما وقتی وارد بحث هر یک از آن چهار حالت میشود، معلوم میشود که حالت اول خودش مثلا شش جنبه دارد که هر یک از آن جنبهها میتواند چندین جزو متفاوت داشته باشد. به این ترتیب پس از تحمل این جنبهها و اجزای شمارششده تازه میرسید به حالت دوم. یعنی راه فراری غیر از فهماندن مطلب باقی نمیگذارد. من این شیوه استدلال را به بمب خوشهای تشبیه میکنم که پس از انفجار اولیه هر ترکش آن بمبهای فرعی دیگری در درون خود دارد. مانند خوشه انگور ریش بابا هم نیست، مانند خوشههای بزرگ یاقوتی است که هر حبه؛ حبههایی چسبیده به بچه خوشههایی دارد تا برسد به ساقه اصلی! در این مختصر نمیتوانم از اشاره ایشان به شیوه ایدئالیستها بگذرم که میگوید: «ایدئالیست اصرار دارد باورها را با باورها بسنجد… و در نکته مورد بحث میکوشد با استناد به باوری دیگر مثلا فلان سخن بودا استناد و شما را از میدان به در کند… و از این بوداها بسیارند!» مصطفی ملکیان در ترجمه سلیس کتاب «روح اسپینوزا» اثر نیل گراسمن، مقدمهای عالی حاوی چند بمب خوشهای تحلیلی دارد که در یکی از آنها دیدگاه اسپینوزا را از پایان سیر و سلوک «عقلانی و معنوی» او، دستیابی به حالتی بیان میکند که آن را «والاترین کامروایی/بهروزی آدمی»، «سعادت»، «نجات»، «رهایی» و «آزادی» تعبیر میکند. این «آزادی و رهایی و نجات» را میتوان از طرفی رهابودن از اسارت اندیشه و باورهای تعبدی و استقلال و «خود» بودن در تلفیق «عقلانیت و معنویت» تلقی کرد و نیز میتوان احترام به «آزادی عقیده» دانست که «آزادی» حدود مشخص و تعریفشده دارد. در حالی که عقیده، که امری آشکار هم نیست، غالبا میتواند از نوع «خودحقانگارانه» و بیگانهستیز از نوع داعشی باشد و به خودی خود نمینواند احترامی داشته باشد. آنچه را که جاذبه افکار مصطفی ملکیان میدانم همین رهایی از تعصبات و «خودِ اخلاقمدار» اوست که زندگی و عقاید ابزاری او یکی است. سخنانی که به گفته خودش عقیدهساز است، در مقابل دافعه عقایدی برآمده از باورهای متعصبانه و افراطی از هر نوع ایدئولوژی خودحقانگار و تحمیلگر!
نویسنده و مترجم
منبع: روزنامه اعتماد 11 خرداد 1401 خورشیدی