از معلمی تا مطالبه گری صنفی و مدنی
رامین کریمی نیا: کاش سازمان نظام معلمی را تصویب و اجرا میکردند
ما فرهنگیان در ایام گرامیداشت هفته معلم، تلخ و شیرینهای دوران معلمی خود را به یاد میآوریم. با طی شدن دوره دوساله معلمی در رشته آموزش ابتدایی در مرکز تربیتمعلم شهید باهنر بندرانزلی، پس از ۴۵ روز آموزش نظامی در بسیج و چند ماه حضور در جبهه، اواخر شهریور ۱۳۶۶ به همراه دو همکار دیگر به یکی از روستاهای شهرستان رودبار به نام رشی رحمتآباد مأمور شدیم تا به آموزش و تربیت کودکان و نوجوانان این روستا بپردازیم.
در اولین روز ورودمان درحالیکه به همراه عده زیادی از مردم در مغازه مش تقی رئیس شورای روستا بودیم با صحنهای عجیب روبهرو شدیم؛ سروصداها کمکم زیاد شد؛ بگومگوها بالا گرفت و به نظر میرسید دعوایی درراه باشد که با وساطت مش تقی و بزرگان فیصله یافت؛ علت را پرسیدیم مش تقی گفت سر اینکه شما امروز ناهار مهمان کدامشان باشید باهم بحث میکردند!
بالاخره مردی به نام مش سعدی پیروز شد و ما را به خانهاش رهنمون ساخت.
هر سه نفر تصور میکردیم مش سعدی حتما چند دانشآموز دبستانی دارد و به خاطر حمایت و یا کسب نمرههای خوب از ما دعوت کرده است؛ در جمع از سعدی پرسیدم چند فرزند دارید و چند نفرشان در دبستان دانشآموز ما هستند؟
پاسخ داد ۵ فرزند دارم که همگی دبستان را تمام کردهاند و اکنون در دوره راهنمایی تحصیلی میکنند!
با این پاسخ از تصور باطل خودمان شرمنده بودیم ولی حرفی برای گفتن نداشتیم جز تحسین و تقدیر…
این بحثها و دعواها روزهای دیگر هم ادامه داشت؛ این بار برای اینکه در منزل کدامشان اتاقی به ما سه نفر اختصاص دهند، تا اینکه بالاخره یکی از اهالی پیروز شد و یک اتاق به ما معلمان اختصاص داد.
مدرسه ما ۴ اتاق بیشتر نداشت سه کلاس و یک دفتر، کلاسهای اول و دوم باهم و سوم و چهارم هم باهم تشکیل میشدند و کلاس پنجم که ۱۶ دانشآموز داشت را به من داده بودند!
در تمام کلاسها دختر و پسر مختلط بودند و در کنار هم تحصیل میکردند…
یکی از روزهای ابتدایی مهرماه که زنگ تفریح در حیاط دبستان قدم میزدم جملهای از یک دانشآموز دختر کلاس اول شنیدم که بدون شک بهترین جملهای بود که در منزلت و پاکی و مقدس بودن معلمان تاکنون شنیده بودم؛ درحالیکه یکی از همکاران آفتابه به دست به سمت دستشویی میرفت، دخترک با دین این صحنه درحالیکه از تعجب چشمانش درشت شده بود به زبان محلی از برادر بزرگترش پرسید: مگر معلمان هم دستشویی میروند!؟
اکنونکه سالها گذشته؛ آن احترام به معلمان و ارزشگذاری خالصانه و بدون پیرایه از بزرگواری مش سعدی مهماندوست گرفته تا دخترک کلاس اولی که معلم را فردی مقدس میپنداشت به من انرژی مضاعف میدهد…اما وقتی با تمام وجودم رنج و مشقت معلمان سرزمینم را به عینه میبینم که حقوقشان زیرخط فقر است و مجبورند برای امرارمعاش و شرمنده نشدن نزد همسر و فرزندانشان به مشاغل دوم و سوم که عمدتا سنخیتی باکار معلمی ندارد روی بیاورند؛ غمی جانکاه بر من مستولی شده و با خود میگویم: که چرا قوانینی مانند سند تحول، رتبهبندی و قانون مدیریت خدمات کشوری و قانون توسعه ششم کشور که سالها از تصویب آنها گذشته برای فرهنگیان اجرانشده؟
چرا وعده وعیدهای شیرین و زیبای سه دولت گذشته هنوز محقق نشده؟
چرا میان کارمندان مختلف دستگاههای کشور اینهمه تبعیض وجود دارد؟
مگر معلمان را پیشقراولان عرصه توسعه بنیادین کشور و افسران فرهنگی نمیدانید؟
مگر نمیدانید که منزلت و معیشت همه کارمندان بهخصوص فرهنگیان به هم گرهخورده و تا یکی نباشد آن دیگر وجود خارجی نخواهد داشت؟
اگر میگویید بودجه ندارید، چرا برای دیگران هست؟!
کاش در همان روستای دورافتاده و در کنار همان مردم ساده و صمیمی بودم و هرگز این روزها را نمیدیدم. کاش درخواست استعفای معلمان جوانی را نمیدیدم که با رتبههای سهرقمی کنکور ناچارند با حقوق
سه و نیم میلیونی زندگی خود را سپری کرده و امیدی به ازدواج و تشکیل خانواده نداشته باشند؛ همچنین نامه سراسر بغض و شرمساری معلمان باتجربهای را نمیدیدم که نهتنها در تهیه جهیزیه فرزندانشان بلکه در تأمین مایحتاج اولیه یک زندگی حداقلی درمانده شده و ندانند شکایت خود را به کجا برند!
کاش دستکم وعده پرداخت معوقات را در سالها و ماههای گذشته نمیدادند تا به امید آن برنامهریزی نکنند؛ شاید این مبالغ برای مسئولین بسیار ناچیز باشد اما برای معلمان بسیار مهم و مؤثر است.
کاش رنج نیروهای خدماتی مظلوم را با آن دریافتی ناچیز نمیدیدم…
کاش روزی میرسید که بیمه فرهنگیان کارآمد میشد و سود صندوق ذخیره ما که با سهام خودمان شکلگرفته، با محاسبه ارزش مالکانه واقعی تعلق میگرفت.
کاش کمکهای معیشتی ما، همانند سایر کارمندان بهطور مستمر پرداخت میشد.
کاش فوقالعاده ویژه ما، همانند سایر دستگاهها و بهطور مساوی و ۵۰ درصد پرداخت میشد.
کاش صداوسیما مستمرا از اخبار نادرست افزایش حقوق فرهنگیان کوه نمیساخت و ما را مضحکه مردم کوچهبازار نمیکرد.
کاش پاداش پایان خدمت بازنشستگان و حقالتدریس بعد از ماهها و سالها پرداخت میشد!
کاش برای پرداخت افزایشهای ناچیز، بدون درخواست اینهمه مدرک و پژوهش و کسب مقام و… ما را هم مانند سایر دستگاهها میدیدند!
کاش نمایندگان ما معلمان را به رسمیت میشناختند و برای تصویب طرحها، لوایح،آییننامهها، انتخاب وزیر و… نظرات و دیدگاههایمان را در جلساتی حضوری اخذ میکردند.
کاش سازمان نظام معلمی را زودتر تصویب و اجرایی میکردند.
کاش اصل سی قانون اساسی بهمنظور رایگان بودن آموزش اجرا میشد.
و بالاخره کاش هنوز در همان روستای رشی رحمتآباد معلم بودم و این روزها را نمیدیدم…
منبع:روزنامه رسالت 11 اردیبهشت 1401 خورشیدی