
نگاهي به 40 سال فعاليت فكري مصطفي ملكيان در سالروز تولد او
از تقرير حقيقت تا تقليل مرارت
محسن آزموده
مصطفي ملكيان يكي از اثرگذارترين و بحثبرانگيزترين چهرههاي فكري در ايران پس از انقلاب است. او در طول 4 دهه گذشته با گذر از مراحل متنوع فكري به طرح فكري «عقلانيت و معنويت» رسيده و سالهاست كه از آن دفاع ميكند. ملكيان شاگردان، علاقهمندان و منتقدان فراواني دارد و همچنان هر گفتار و نوشتارش به طور جدي مورد توجه قرار ميگيرد. به مناسبت شصت و سومين سالگرد تولد او در نوشتار زير مروري خواهيم كرد بر سير تحول فكري او در مناسبت با شرايط سياسي و اجتماعي ايران پس از انقلاب. اين بررسي نشان ميدهد كه به رغم تاكيد او در سالهاي اخير بر اصالت فرد و اهميت درونيات انسان چگونه شرايط سياسي و اجتماعي يك جستوجوگر صادق علاقهمند به گرايشهاي بنيادگرايانه را به متفكري فردگرا و معتقد به اصالت فرهنگ بدل ميكند.
انقلاب و اسلامگرايان جوان
پس از انقلاب 57 و مهمترين پيامد سياسي آن يعني به قدرت رسيدن گروههاي اسلامگرا و موفق شدن ايشان در بنا كردن و تاسيس يك حكومت ديني، ديانت اسلام و ايدئولوژي اسلامي و خوانشهاي متفاوت از آن به يكي از محوريترين و اصليترين موضوعات مورد بحث در جامعه فكري و روشنفكري ايران بدل شد. روشن است كه بحث درباره دين و دينداري به طور عام، اسلام به شكل خاص و اسلام سياسي به نحو اخص به طرق و شيوههاي گوناگون و از منظرهاي متفاوتي امكانپذير است. ضمن آنكه بحث درباره اين امور و از چشماندازهاي متفاوت يعني مثلا از منظر سياسي يا فلسفي يا تاريخي يا جامعه شناختي يا كلامي يا… سابقه و ديرينه دارد و منحصر به سالهاي پس از انقلاب نيست. اما ترديدي نيست كه انقلاب و تحولات پس از آن، مباحث فكري پيرامون اسلام به ويژه اسلام سياسي را اهميتي مضاعف و رونقي صد چندان بخشيد و از همه سو گفتارها و نوشتارهاي متفاوت درباره اسلام به خصوص اسلام سياسي پديد آمد.
در اين ميان جريان روشنفكري ديني يا چنانكه برخي عنوان ميكنند، نوانديشي ديني با قوت و قدرتي تازه وارد عرصه شد. اين جريان كه تبار خود را به متفكراني چون سيدجمالالدين اسدآبادي ميرساند براي خود سلسله النسبي تا دكتر علي شريعتي و مهندس بازرگان و آيتالله طالقاني ترسيم ميكرد، بعد از انقلاب عمدتا از سوي برخي چهرههاي جوانتر كه عمدتا در غرب تحصيل كرده بودند، دنبال شد. اين روشنفكران ديني عموما انقلابي و پرشور و هيجان كه مدافع حكومت اسلامي نوآيين بودند ضمن آشنايي با نظام آموزشي جديد و رشتههاي علوم انساني آن مثل فلسفه و كلام جديد، درصدد بودند با ابزارهاي و دستگاههاي مفهومي جديد به خوانش اسلام و اسلام سياسي بپردازند.
يكي از ويژگيهاي برجسته اين چهرههاي جوان و پرانرژي تاكيدشان بر فلسفه و مباحث فلسفي و در نتيجه پرسشها و مباحث كليدي و بنيادين هستيشناختي و معرفتشناختي و روششناختي بود. علت آشكار پرداختن به مباحث فلسفي، مسائل و پرسشهايي بود كه انديشههاي ماركسيستي و چپگرايانه طرح ميكردند. به عبارت ديگر درگيري و نزاع ميان گروههاي سياسي و اجتماعي براي كسب قدرت سياسي و اجتماعي در سطحي نظريتر به صورت نزاع ايدئولوژيها و اختلاف نظر در زمينه فلسفهها و جهانبينيها خود را نشان ميداد و در نتيجه مجهز بودن به ابزارهاي مفهومي فلسفي ضرورت مييافت.
از شريعتي و مطهري تا مصباح يزدي
مصطفي ملكيان كه اين روزها در آستانه 63 سالگي به سر ميبرد يكي از اين چهرههاي جوان مذهبي است كه از خانوادهاي مذهبي و روحاني برآمده و پدرش يكي از روحانيان مذهبي سرشناس شهرضاي اصفهان بود. به گفته خودش تا پيش از دانشگاه غير از آثار مذهبي، برخي نوشتههاي فلسفي و ادبي شامل رمانهاي نويسندگاني چون آندره ژيد و ويكتور هوگو را نيز ميخوانده است. ملكيان در 18 سالگي(1352) براي تحصيل در رشته مهندسي مكانيك به دانشگاه تبريز رفت. در اين زمان غير از مطالعات پيشين به طور خاص به مطالعه آثار دكتر علي شريعتي ميپرداخت. يكي از برجستهترين روشنفكران زمانه و از چهرههاي اصلي جريان روشنفكري ديني يا نوانديشي ديني يا دينانديشان متجدد. ملكيان به دليل بردن نوشتههاي شريعتي به دانشگاه در سال 1357 از دانشگاه اخراج شد ولي اگرچه پس از پيروزي انقلاب به دانشگاه بازگشت و فارغالتحصيل شد اما ديگر چندان علاقهاي به مهندسي نداشت و شيفته فلسفه غرب و فلسفه اسلامي شد و ميان اين دو رفت و آمد ميكرد.
به علت اصلي علاقهمندي جوانان انقلابي دانشجو و اهل انديشه به فلسفه اشاره شد. در اين ميان آنها كه گرايشها و تعلقات خاص مذهبي داشتند و از خانوادههاي متدين برآمده بودند عمدتا جذب كلاسها، سخنرانيها، گفتارها و نوشتارها و كتابهاي استاد مرتضي مطهري شدند، يكي از برجستهترين انديشمندان اسلامگراي انقلابي كه مهمترين ويژگي انديشهاش گرايش سفت و سخت به فلسفه اسلامي(رويكرد صدرايي) بود و با همين دستگاه فكري ميكوشيد در حدي كه فلسفه غرب را از خلال ترجمهها و آثار معدود و اندك فارسي و عربي در آن زمان ميشناخت با فيلسوفان و فلسفههاي غربي بحث كند و به تعبير كلامي به شبهههاي آنها پاسخ دهد. روشن است كه به دليل شرايط و جو فكري زمانه، هماورد اصلي فكري اسلامگراياني چون استاد مطهري، ماركسيسم و ماترياليسم ديالكتيك بود و به همين دليل بخش عمدهاي از مباحث او به اين موضوع اختصاص داشت. طيفي از جوانان مذهبي اهل انديشه با مطالعه و شنيدن آثار و گفتار چهرههايي چون استاد مطهري به فلسفه اسلامي علاقهمند شدند. مصطفي ملكيان يكي از ايشان بود كه اگرچه به گفته خودش در كلاسهاي درس استاد مطهري شركت نكرده اما شيفته فلسفه اسلامي شد و در نتيجه براي يادگيري فلسفه اسلامي از سرچشمهها به قم رفت و همزمان با تحصيل در حوزه علميه قم در موسسه در راه حق به سرپرستي آيتالله محمدتقي مصباحيزدي ثبتنام كرد. مصباحيزدي كه بعدا در دهه 1370 به عنوان يكي از نظريهپردازان جريان اصولگرا شناخته شد در آن سالها از مدرسان مبرز و خوش فكر و جستوجوگر فلسفه اسلامي بود كه به دليل ويژگيهايي چون كوشش براي اجتهاد فكري در آراي فلسفي، شيوه تدريس، تلاش براي گفتوگوي انتقادي با فلسفههاي غربي و گشودگي به انديشههاي نو به عقيده بسياري خلف صالح استاد مطهري تلقي ميشد.
البته ملكيان به گفته خودش جذب دروس مدرسه مصباح نشد زيرا زبان انگليسي و فلسفه غرب و اقتصاد را پيشتر و بهتر آموخته بود و اقتصادي كه در آنجا تدريس ميشد يعني كتابهاي اقتصادي محمدباقر صدر را قبلا خوانده بود. اما در اين سالها ارتباطش با آيتالله مصباحيزدي را حفظ كرد و ضمن تدريس برخي دروس مثل زبان انگليسي در مدرسه او در تنقيح و آمادهسازي كتابهاي مصباحيزدي به او كمك كرد. اين دورهاي است كه ملكيان از آن تحت عنوان مرحله بنيادگرايي ديني خود ياد ميكند. ارتباط گسترده و عميق با بسياري از طلبهها و حوزويان جوان و آموزش مباحث فلسفي و كلامي جديد به ايشان ذيل رويكرد تحليلي از دستاوردهاي اصلي ملكيان در اين دوره است كه ضمن تدريس در قم در دانشكده الهيات دانشگاه تهران و برخي موسسات تازه تاسيس در قم نيز تدريس كرد. هنوز بسياري از گفتارهاي ملكيان در آن سالها در قالب درسگفتار و جزوه درسي و كتاب در زمينههايي چون تاريخ فلسفه، آموزش فلسفه تحليلي، فلسفه دين، فلسفه اخلاق و… در فضاي مجازي يا در كتابخانههاي اهالي فلسفه موجود است.
از سنتگرايي تا نوانديشي ديني
ملكيان در روايتي كه از مراحل فكري خود ارايه ميكند، گفته كه از سال 1361 بنا به دلايل و استدلالهايي از مواضع بنيادگرايانه فاصله گرفت و به سمت مواضع سنتگرايانه سوق پيدا كرد و آثار متفكران سنتگرايي چون رنه گنون، فريتيوف شووان، تيتوس بوركهارت، مارتين لينگز و البته سيدحسين نصر را خواند. وجه مشترك اين دو مرحله آغازين يعني بنيادگرايي و سنتگرايي، ستيز با غرب و مهمترين دستاورد فرهنگياش يعني تجدد است. از اواخر دهه 60 و با پايان گرفتن جنگ و تثبيت نظام جمهوري اسلامي به تدريج آرايش نيروهاي سياسي در قدرت در حال تغيير بود. با شروع عصر پساانقلاب، نيروهاي جوان انقلابي در حالي به ميانسالي پاي ميگذاشتند كه شرايط سياسي و اجتماعي داخلي و بينالمللي در حال تغيير بود و عصر انقلابها سپري ميشد. در ايران نيروهاي سنتگرا و محافظهكارتر در حال قدرت گرفتن بودند. همزمان برخي روشنفكران ديني كه در ستيهندگي(آنتاگونيسم) پديد آمده به حاشيه رانده شدند به طرح ديدگاههايي جديد پرداختند. ايشان با آرا و مكاتب فلسفي جديد غربي آشنايي مستقيمتر و عميقتري يافتند و به گرايشهاي گوناگون رويكرد تحليلي به فلسفه روي آورند. در راس ايشان عبدالكريم سروش بود كه مقالات مشهورش در كيهان فرهنگي تحت عنوان «قبض و بسط تئوريك شريعت» از ارديبهشت 1367 تا خرداد 1369 بحثها و جنجالهاي فراواني برانگيخت و شمار زيادي از روشنفكران مذهبي انقلابي را به خود جذب كرد.
ملكيان نيز به دلايل معرفتي و غيرمعرفتي در اين سالها از مواضع بنيادگرايان و سنتگرايان فاصله گرفت و به ديدگاههاي تجددگرايان ديني نزديك شد. اين تغيير نگرش موجب انتساب او به جريان حلقه مجله كيان شد، نشريهاي كه در سال 1370 پس از مشكلات به وجود آمده براي كيهان فرهنگي به سردبيري ماشاءالله شمسالواعظين منتشر شد. مباحث عبدالكريم سروش، مهمترين نويسنده اين حلقه، جنجالهاي فراواني را برانگيخت و همين موجب واكنش تند كساني چون آيتالله مصباحيزدي شد. اين امر و انتساب ملكيان به اين روشنفكران ديني موجب پايان ارتباط كاري و فكري ملكيان با آيتالله مصباح شد. اما ملكيان خود تاكيد ميكند كه به رغم احترام و علاقه به آثار دكتر سروش در سالهاي آغازين هيچ نوع همكاري با كيان نداشته و «از اينكه جزو اعوان و انصار آقاي سروش يا حلقه ايشان محسوب شود» احتراز ميكند.
آموزگار تحليلي فلسفه دين و فلسفه اخلاق
ملكيان از سال 1371 به عنوان مشاور ارشد مجله نقد و نظر فعاليت ميكرد، نشريهاي فلسفي و كلامي در حوزههاي فلسفه دين، فلسفه اخلاق، كلام و الهيات جديد، جامعهشناسي دين و روانشناسي دين و… . ملكيان گرايش مجله نقد و نظر را نوانديشي ديني ميخواند و تاكيد ميكند كه «در آن سالها به روشنفكري ديني معتقد بودم». البته در ميان نويسندگان نقد و نظر غير از نامهايي چون محمد مجتهدشبستري، احمد(آرش) نراقي، امير رضايي، ابوالقاسم فنايي، حاتم قادري، مهدي خلجي، حسين مدرسيطباطبايي، داود فيرحي، حسين بشيريه، غلامعباس توسلي و ابوالفضل دلاوري به نامهايي چون صادق لاريجاني، مصطفي محققداماد، غلامحسين ابراهيميديناني و عماد افروغ نيز برميخوريم. از اين حيث ملكيان تاكيد ميكند كه گرايش نقد و نظر نه «روشنفكري ديني» كه «نوانديشي ديني» است با تفاوتهايي كه ميتوان ميان اين دو اصطلاح قائل شد. دستاوردهاي مصطفي ملكيان در اين دوره درخشان و قابل توجه است. او در اين ايام گذشته از آموزش و تربيت شاگرداني فراوان در دانشگاهها و موسسات علمي، نقش موثري در بسط و گسترش مباحث در برخي شاخههاي فلسفه تحليلي به ويژه فلسفه دين، فلسفه اخلاق و كلام جديد ايفا كرد. شماره 16 مجله ارغنون با سردبيري مصطفي ملكيان كه به موضوع فلسفه اخلاق اختصاص دارد تنها يكي از صدها كتابي است كه در حوزه دينشناسي و فلسفه اخلاق با اشراف و توصيه و پيشنهاد ملكيان تاليف و ترجمه شد. اينها غير از سخنرانيها و گفتارهاي او در مجالس علمي و ترويجي و مصاحبهها و گفتوگوهايش با مجلات روشنفكري و مطبوعات عمومي است.
تا جايي كه به فضاي فكري و انديشه ايران مربوط ميشود، سالهاي مياني دهه 1370 مقارن با ظهور عيني جنبش خرداد و پيروزي اصلاحات و به ميدان آمدن اصلاحطلبان، روزگار اوجگيري مباحث روشنفكري ديني و نوانديشي ديني است. تنها رقباي قابل توجه اين گفتمان در فضاي روشنفكري، دو جريان انديشههاي پست مدرن از يك سو و روشنفكران چپ نو از سوي ديگر هستند. يكي از رايجترين مباحث در اين زمان، بحث درباره خود مفهوم «روشنفكري ديني» بود كه موافقان و مخالفان جدي داشت. در اين ميان ملكيان نيز با رويكرد خاص خودش يعني با پارادوكسيكال خواندن اصطلاح «روشنفكري ديني» در جرگه منتقدان اين تعبير قرار گرفت اگرچه همچنان بسياري خود او را از چهرههاي اصلي روشنفكري ديني تلقي ميكنند. اما غير از اين وجه سلبي(اعتزال از روشنفكران ديني) ملكيان كه در اين سالها 40 سالگي عمر را پشت سر ميگذاشت به اگزيستانسياليسم روي آورد و جذب متفكران اگزيستانسياليست ديني همچون سورن كركه گور، گابريل مارسل و «تا حدي ياسپرس» شد. مرحله اگزيستانسياليستي ملكيان در واقع مقدمهاي براي گذر او به طرح اصليترين نظريهاش يعني عقلانيت و معنويت است، ديدگاهي كه تاكنون بيش از 20 سال است بر آن تاكيد ميكند و در جاهاي مختلف در جهت بسط و شرح آن كوشيده است.
به سوي عقلانيت و معنويت
از ميانه دهه 80 و با سر آمدن عصر اصلاحات به تدريج ملكيان نيز از حضور در دانشگاهها و مراكز علمي رسمي و آكادميك منع و به تدريج جذب موسسات و آموزشگاههاي خصوصي شد. همزمان علايق مطالعاتي و فكري او از فلسفه به اخلاق و از اخلاق به روانشناسي و روانشناسي دين سوق يافت، اگرچه همچنان در گفتارها و نوشتارها يا مقدمههايي كه بر برخي كتابها مينوشت، رد و اثر ملكيان اهل فلسفه آشكار است و در سخنرانيهاي گاه و بيگاه يا گفتوگوها و ميزگردهاي مطبوعاتي شاهد انتقادهاي تند او به رويكردهاي سنتي و جزمانديش هستيم. اما تغيير جايگاه و مخاطب در كنار رويكرد عمومي نظريه عقلانيت و معنويت به اصالت فرهنگ با تعبيري كه ملكيان از فرهنگ ارايه ميكند به ظهور و بروز ملكياني جديد انجاميد. متفكري كه در كنار مقالات و گفتوگوهاي مطبوعاتي و گفتارها و سخنرانيهاي تخصصي بيشتر زمان و اهتمام خود را معطوف به مباحث عموميتر اخلاقي و روانشناختي كرده و مخاطبانش ديگر الزاما دانشجويان و حوزويان و متخصصان علوم انساني نيستند بلكه طيف وسيعتري را از زنان و مردان ميانسال با مشاغل گوناگون همچون خانهداري، فروشندگي و… در بر ميگيرد. طبيعي است مباحثي كه براي اين مخاطبان بيان ميشود نيز ديگر تخصصي، نظري و فلسفي نيست و عمدتا حول و حوش مباحث اخلاقي و روانشناختي است.
البته در اين سالها نيز ملكيان همواره در قامت يك روشنفكر عرصه عمومي در مواقعي مثل انتخابات يا وقايع ناگواري مثل سقوط هواپيما، هم حضور داشته و هم اظهارنظر كرده است ضمن اينكه كماكان آثار زيادي با مقدمه يا پيشنهاد يا راهنمايي او ترجمه و تاليف ميشود و خودش در نشستها و سخنرانيها و درسگفتارهاي فراوان به بحثهاي نظري و نقد و بررسي كتابهاي جديد ميپردازد. اما به طور كلي از سبك و سياق بحثهايي كه در سالهاي اخير مطرح كرده، برميآيد كه بيشتر به آنچه «معنويان» و «فرزانگان» مينامد، نزديك شده است. فرزانگان يا معنويان از ديد ملكيان كساني هستند كه مخاطبانشان نه گروهي خاص كه عموم مردم هستند و بحثهايي هم كه مطرح ميكنند بيش از آنكه تخصصي باشد به كار عموم انسانها و زندگي انضمامي ايشان ميآيد.
معنويان و فرزانگان جهان متحد شويد
كوتاه سخن آنكه ملكيان در سالهاي اخير بيش از آنكه به تقرير حقيقت بپردازد به تقليل مرارت ميانديشد و اين با مبناي نظري او يعني ترجيح نهايي ميل بر باور به رغم اهميت هر دو در توضيح رفتار و گفتار انسانها نزديكي بيشتري دارد. البته ملكيان همچنان از اهميت باورها غافل نيست اما عمده وجهه همت خود را بر معقول كردن خواستهها و بجا كردن احساسات و عواطف قرار داده است. اين رويكرد مطابق است با ديدگاه اساسي او در نظريه عقلانيت و معنويت يعني اصالت فرهنگ فردي و اينكه انسانها براي نيل به زندگي خوب و خوش و ارزشمند بايد به درون خود بازگردند و باورها و احساسات و اميال خود را بازنگري و ترميم كنند. از قضا مهمترين نقدهايي هم كه در سالهاي اخير به او شده از اين حيث است و منتقدان ميگويند، او اهميت و اصالت اجتماعيات و شرايط سياسي و اجتماعي را ناديده ميگيرد و به نوعي فردگرايي روي آورده است. خود ملكيان در گفتارها و نوشتارهاي متفاوت با همان رويكرد تحليلي و ذيل دستگاه فكري منطقي خودش به برخي از اين انتقادات پاسخ داده است. اما گذشته از نقاط قوت و ضعف اين پاسخها آنچه از روايت مذكور از سير تحول فكري او در بستر تحولات سياسي و اجتماعي عرضه شد، روشن ميشود كه شرايط سياسي و اجتماعي، خواسته يا ناخواسته و آگاهانه يا ناآگاهانه در انديشهها و باورهاي مصطفي ملكيان اثر گذاشته و شكل و محتواي گفتارها و نوشتارهاي او نيز با تغيير مخاطب دگرگون شده است. البته اين تغيير و تحول ميتواند مورد پسند خود او باشد چنانكه برخي شاگردانش، ملكيان دهه 70 و 80 را بيشتر ميپسندند اما در هر صورت نميتوان از اهميت شرايط اجتماعي و سياسي غفلت ورزيد. بيشك اگر ملكيان از دانشگاه كنار گذاشته نشده بود يا سير تحولات چند دهه گذشته ديگرسان بود اكنون با متفكري ديگر مواجه بوديم.
در سالهاي دهه 60 ملكيان ارتباطش با آيتالله مصباحيزدي را حفظ كرد و ضمن تدريس برخي دروس مثل زبان انگليسي در مدرسه او در تنقيح و آمادهسازي كتابهاي مصباحيزدي به او كمك كرد. اين دورهاي است كه ملكيان از آن تحت عنوان مرحله بنيادگرايي ديني خود ياد ميكند.
ملكيان خود تاكيد ميكند كه به رغم احترام و علاقه به آثار دكتر سروش در سالهاي آغازين انتشار مجله كيان هيچ نوع همكاري با اين حلقه نداشته و «از اينكه جزو اعوان و انصار آقاي سروش يا حلقه ايشان محسوب شود» احتراز ميكند.
به مناسبت روز ميلاد مصطفي ملكيان
روشنفكر به مثابه دماسنج
علي وراميني
تا قبل از سال 88 فقط يك بار مصطفي ملكيان را در دانشگاه شيراز ديده بودم. سخنرانياي درباره فلسفه هنر داشت و امروز كه 14 سال از آن سخنراني ميگذرد تمام جزيياتش را از برم، حتي اولين سوالي كه در باره «آن» در هنر از او پرسيدم. وقتي براي ادامه تحصيل به تهران آمدم اولين جايي كه بعد از دانشگاه ثبتنام كردم، موسسه پرسش بود و كلاسهاي سهشنبه مصطفي ملكيان. همان سال بود كه روند ايزوله كردن ملكيان و حذفش از نهادهاي رسمي آكادميك شروع شده بود. البته از قضا سركنگبين صفرا فزود و در كنار معايبي كه حذف ملكيان براي محيط دانشگاه داشت، فضاي عمومي هر روز بر شهرت و محبوبيت او افزود و اقبال به او مدام بيشتر شد.
باري هر سهشنبه حداقل يك ساعت زودتر از كلاس در پرسش حاضر ميشدم تا رديف اول بنشينم. آن زمان دنبال زمين سفتي ميگشتم كه از پريشان فكري بيرون بيايم. به خيال خودم با رفتن سر كلاسهاي ملكيان و اثبات عقلاني خيلي از چيزها پا بر زمين خواهم گذاشت و تكيهگاه محكمي پيدا خواهم كرد. اما به تدريج ديدم كه به «دريايي در افتادهام كه پايانش نميبينم».
ملكيان نه تنها شكهاي من و احتمالا خيليهاي ديگر را به يقين تبديل نكرد كه اساسا شك كردن را ياد ميداد. فارغ از درسهاي انديشهاش كه رفته رفته با بعضي از آنها هم فاصله گرفته بودم هميشه از مصاحبت با او سير كردن در سيرهاش و بهخصوص در مواجهه با ديگري نه تنها آموختم كه حظ كردم. در واقع ملكيان بهواسطه رويكردي كه نسبت به كار روشنفكري دارد و بهخصوص متاثر بودنش از «ديويد ثورو» كار روشنفكري را در ديدارهاي رو در رو و مستقيم با مردم ميداند. همه ميدانند كه ملكيان اين شيوه را زندگي ميكند و بيشتر اوقات عمده وقتش را به قرار ملاقات با كساني ميگذراند كه به او مراجعه كردهاند. از اخلاق فردي او و نحوه تعاملش با ديگري احتمالا همه اين بيشمار مراجعاني كه طي سالها به ديدارش رفتهاند نه فقط خاطره نيك كه تجربه تكيني داشتهاند. تكين از اين بابت كه معدود افرادي پيدا ميشوند كه وقتي با او صحبت ميكنيد اين حس به شما دست دهد كه براي او مهمترين انسانِ كره زمين هستيد و از عمق جان به سخن شما گوش دهد. باري مرادم اين است كه ملكيان به عنوان يك انسان اخلاقي را در آيينه بيشمار مراجعاني كه او داشته است، ميتوان ديد اما حيات اجتماعي او در مقام روشنفكر هم از بسياري جهات قابل تامل است كه يكي از مهمترين آنها خود انتقادگري دائم ملكيان است.
تطورات فكري ملكيان بيش از هر متفكر ديگري بوده است؛ از بنيادگراي اسلامي تا روشنفكر معنوي. اما در سير اين تطورات آموزههايش در پارادايم فكري كه آن زمان داشته است ميتواند براي هر يك از كساني كه هنوز دل در گروي آن گفتمان دارند بسيار كاربردي باشد. همچنان درسهايش در آموزش عربي، ترجمه، درسگفتارهاي نهجالبلاغه، تفسير اسماء خدا و… ميتواند براي كساني كه ميخواهند در اين مباحث غور كنند يكي از بهترين رفرنسهاست. با همه دقتي كه در هر دوره فكرياش درباره مباحثي كه مطرح كرده داشته است، هرگز در مقام دفاع از آنچه پيش از اين باورش بوده و امروز ديگر نيست، بر نميآيد. خاطرم هست زماني منتقدانش فايل صوتياي از او منتشر كردند كه با ملكيان متاخر هيچ نسبتي نداشت. وقتي از او درباره اين سخنراني پرسيدم، گفت من گذشتهام را «انكار نميكنم، تكذيب ميكنم.» اين سخن را از كمتر متفكري ميشنويم. ميبينيم انديشمنداني كه در ابتداي انقلاب راديكالترين فعلها را انجام دادهاند و امروز در مقام اپوزيسيون تمام قد آنها را نميتوانند انكار كنند، تكذيب هم طبيعتا، اما توجيه ميكنند. هزار آسمان و ريسمان به هم ميبافند هزار فكت از تاريخي بودن يك فعل ميآورند اما هرگز نميگويند كه اشتباه كرديم. ملكيان از اين بابت ميتواند نمونه يك فكر خودانتقادگر دائم باشد. كسي كه هر لحظه خود را با چالشهاي بنيادين روبهرو كرده و هرگز ابايي نداشته كه زير ميز خودش بزند و از نو چيز ديگري بنيان كند. البته كه در اين ميان به ايگوي خودش و تصورش در باور ديگران هم فكر نكرده است. او هميشه در درسگفتارهايش ميگويد كه انسان حقيقتطلب همچون دماسنج است. وقتي دماسنجي را از سيبري برداريد و مثلا به بوشهر بياوريد كه ديگر همان دماي منفي 50 درجه را نشان نميدهد. فرد حقيقتطلب هم وقتي كه متوجه شد باور اشتباهي دارد كه ديگر بر صحت آن باور تاكيد نميكند. حيات فكري ملكيان ترجمان همين جمله است. اساسا آنچه ملكيان را فارغ از همدل بودن يا نبودن با نظريات و پروژه فكرش منحصربهفرد ميكند همپوشاني آنچه ميگويد با آنچه زندگي ميكند، است.
باري، امروز ملكيان به گمانم 64 سالگي را تمام ميكند. هميشه دوستانش در چنين روزي در حياط پر از گل و گياه خانهاش – كه هنر همسر گرامي و صبورش، خانم سيمين صالح است – جمع ميشدند و به او تبريك ميگفتند و امسال از پس نابهنگامي كرونا چنين كاري ميسر نيست. ميدانم او مانند بسياري ديگر در روز تولدش يك حس دلگرفتگي به سراغش ميرود و آرزو ميكنم امسال چنين نباشد. اما عكس او من و احتمالا خيليهاي ديگر از ته دل شادمانيم كه چون اويي متولد شده است. وجود مباركش همواره مايه خير و معرفت بوده براي همه دوستان ديده و نديدهاش؛ عمرش دراز و تنش بيگزند.
اولين مواجهه من با استاد ملكيان
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
مرتضي ويسي
در زندگي هر كسي، فرد يا افرادي هستند كه وظيفه پرتاب كردن دارند. يعني شخص را از جاي يا جهاني كنده و به جهاني ديگر پرت كرده و تمام زندگي او را تحتالشعاع قرار ميدهد. در زندگي من هم از اين دست افراد كم نيستند كه از جهان خامي كنده و به جهاني سوزان پرت كرده است. يكي از اين افراد مهم بدون شك استاد مصطفي ملكيان است كه اولين مواجهه من با اين شخص به قدري تاثيرگذار بود كه دنياي متفاوتتري از پيش پيدا كنم. ماجرا به روزگاري از زندگي من باز ميگردد كه دانشجوي ترم 3 ليسانس بودم مانند اكثر دانشجويان آن سن و سال ذهني پرشور و پر از سوال داشتم كه متاسفانه در برخورد با نظام آكادميك بيروح و كارمندپرور روزگام خودم بسيار سرخورده و تنها بودم. درواقع دانشگاه براي بسياري از هم سن و سالهاي من پاسخي براي دغدغههاي شخصي و جمعيشان نداشت به همين جهت هميشه تشنه الگو يا استادي بوديم كه ما را به جهاني ديگر پرتاب كرده و مسير فهم دنياي متفاوتي را به ما نشان دهد.
سوالاتي كه آن زمان در ذهن داشتيم بهطور مصداقي، دوگانگي اصلاحطلب – اصولگرا، شكاف ميان سنت و مدرنيته، شريعتي يا مطهري، عقل يا عشق، فيلسوف بودن يا عارف بود و… كه همگي اين در يك دوگانه شايد كاذب قرار داشت. مهم اين نبود كه چه سوالاتي و در چه سطحي مطرح ميشدند مهم اين بود كه كسي يا مرجعي براي پاسخ يا حتي احترام به اين دغدغهها وجود نداشت. دانشجوي خوب، دانشجوي درسخوان و واحد پاسكن بود. اما در اين ميان روزهاي كسلكننده و تكراري دانشجويي نگاهم به تابلو اعلانات افتاد كه با ماژيك و سادگي هر چه تمامتر نوشته بود سخنراني «مصطفي ملكيان» هفته آينده آمفيتئاتر… من كه شناختي از اين نام و افكار ايشان نداشتم خيلي اين خبر تاثيري بر من نداشت تا اينكه به شكلي كاملا اتفاقي از زبان يكي از دانشجويان از مقام علمي و شهرت استاد ملكيان شنيدم. اين موضوع كنجكاوي من را براي رفتن به اين سخنراني تشديد كرد. بالاخره روز سخنراني فرا رسيد و من با خيالي آسوده به آمفيتئاتر دانشگاه رفتم، اما مثل اينكه آوازه استاد پيش از اين به گوش همه رسيده بود، چراكه اساسا جايي براي نشستن پيدا نميشد و به تنها گزينه ممكن يعني نشستن بر زمين تن دادم. سخنراني برخلاف ديگر برنامههاي دانشگاه به اصطلاح آن تايم و سر موقع برگزار شد. من كه عميقا درگير ايماژ چهره روشنفكر با شمايلي متفاوت بودم اتفاقا با چهرهاي بسيار ساده و تكيده مواجه شدم كه به نظرم نميتوانست اين تيپ و سادگي كه اساسا بويي از ژست و اداهاي روشنفكري نبرده بود حامل تفكر عميقي باشد. يكي ديگر از ايماژهاي روشنفكري در ذهن ما سخنراني پر حرارت و با شور و هيجان بود كه دست بر قضا از اين بابت هم دستمان خالي شد، چراكه استاد ملكيان به قدري آرام و با طمانينه سخنراني خود را آغاز كرد كه واقعا منتظر دريافت هيچ عمقي از سوي ايشان نبودم. موضوع سخنراني نسبت رابطه بين روشنفكر و دين بود به عبارتي تحليل روشنفكري ديني. هرچه كه از سخنراني استاد ملكيان ميگذشت من و بسياري ديگر اطرافم بيشتر پايمان بر زمين سفتتر ميشد و سكوت جمعيت عميقتر. سخن كه به ميانه كشيده شد واقعا حس كردم كه به جهاني ديگر پرتاب شدهام؛ جهاني با سوالات و دغدغههاي جديد. اين حس را تنها زماني كه كتابهاي شريعتي را در نوجواني ميخواندم، تجربه كرده بودم. انتظار نداشتم كسي با اين آرامش و طمانينگي بتواند آنقدر عميق من را پرتاب كند. آن روز بود كه براي اولينبار پروژه عقلانيت- معنويت، فلسفه تحليلي و بسياري مفاهيم ديگر به گوشم خورد گويي همچون آبي بر كوير تشنه نشسته باشد اين مفاهيم را جذب ميكردم. زماني كه نوبت پرسش و پاسخ رسيد تنها آرزوي آن لحظه من اين بود اي كاش سوالي داشتم كه با صداي بلند از استاد ميپرسيدم ولي من سراپا گوش شده بودم و همين. از آن روزها سالهاي زيادي ميگذرد و طي اين سالها كه اتفاقا مواجهتها و ملاقاتهاي زيادي با استاد ملكيان پيدا كردم، افكار و دغدغههايم تفاوت زيادي با پروژه اين بزرگوار پيدا كرده است. براي من امروزه ديگر پروژه عقلانيت – معنويت جذابيت و تازگي آن روزها را ندارد، اساسا گام در سنتهاي فكري متفاوتتري نهادهام، اما با اين وجود هيچگاه تجربه و خاطره آن روز را فراموش نميكنم. استاد ملكيان به ما نشان داد كه جهاني متفاوت از جهان رخوت گرفته دانشگاه هم وجود دارد و بايد گام نهاد و آن جهان را كشف كرد. براي اينكه آن جهان را كشف كنيم نياز نيست كه جنجال به پا كنيم، ميتوان آرام بود و عميق انديشيد. نكتهاي كه در انتهاي اين يادداشت بايد يادآوري كنم، شخصيت استاد ملكيان است نميتوانم انكار كنم با همه تفاوتهاي فكري كه طي اين ساليان پيدا كردهام، اما همچنان به لحاظ اخلاقي جزو معدود الگوهاي شخصي من و بسياري ديگر مثل من هستند كه دستيابي به اين سلوك و منش همچنان برايشان آرزو و دستنيافتني مينمايد، ولي خوب «آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد».
دانشجوي دكتراي تاريخ
منبع: روزنامه اعتماد 12 خرداد 99